ساردونیکوس

داستان محوری کتاب ساردونیکوس، در فضایی گوتیک و مرموز آغاز می‌شود؛ دکتر سر رابرت کارگریو به دعوت زنی به قلعه‌ای در اروپای مرکزی می‌آید تا با مردی به‌نام بارون ساردونیکوس ملاقات کند. آن‌چه در ظاهر یک بیماری عضلانی عجیب به نظر می‌رسد، در واقع پرده‌ای است برای راز تاریکی که بر چهره این مرد حک شده است، نقابی از لبخندی مخوف که هرگز از چهره‌اش پاک نمی‌شود.

از اینجا داستان با گره‌افکنی، ترس و فضایی ناخوش‌آیند پیش می‌رود؛ راز این لبخند، انگیزه‌های نهفته میان شخصیت‌ها و نوعی بازی روانی میان پزشک و بیمار خواننده را به دنیایی می‌کشاند که هم قرار است وحشت‌زده‌اش کند. ری راسل نشان می‌دهد چگونه وحشت می‌تواند از ترس ظاهری فراتر رود و به شرایط روانی و انسانی برسد.