انگار ساعت از سرت گذشته است

انگار ساعت از سرت گذشته است!
سومین رمان از سه‌گانۀ «انگارها»، نوشتۀ حمید حیاتی. «انگارها» نامی است که حمید حیاتی روی سه رمانی گذاشته که در آنها به زندگی آدمی به نام فرهاد و اضطراب‌های روانی، اجتماعی و هستی‌شناختی او پرداخته است. انگار ساعت از سرت گذشته است! سومین رمانِ این سه‌گانه است و شخصیت اصلی آن، مثل دو رمان قبلی، فرهاد است که در این رمان به دوران جوانی‌اش پرداخته شده است. دچار شدن فرهاد به حملۀ وحشت، عارضه‌ای که زندگی او را از حالت عادی خارج می‌کند، موضوع این رمان است. در بخشی از این رمان می‌خوانید: «به خودت گفتی آن حالتی که برایم اتفاق افتاد مثل هیچ دردی نبود. مثل هیچ مریضی‌ای نبود. انگار جادویم کردند. افسون‌ام کردند. بله، اگر آن حالت چیز شناخته‌شده‌ای بود حتماً ازش چیزی می‌فهمیدم. اما انگار صاعقه زده بودم یا نه دست باریکی از درون دهان‌ام به داخل شکم‌ام رفته بود و توی دل‌ام را خالی کرده بود. مادرم راست می‌گفت ساعت از سرم گذشته بود. ندانستم معنی آن جمله چه بود اما هرچه بود با حالتی که برایم پیش آمده بود تناسب بیش‌تری داشت. حالت‌اش آن‌قدر عجیب و ناگفتنی بود که به جز جملۀ عجیب مادرم کلمه یا جمله‌ای در خور آن پیدا نمی‌کردم یا لااقل من نمی‌توانستم پیدا کنم. فرنگیس نگاه‌ات کرد. نگاه‌اش می‌گفت که بلند شوی. بلند شوی و حاضر شوی. از روی صندلی بلند شدی. می‌خواستی صورت‌ات را اصلاح کنی اما نتوانستی...»
رمان انگار ساعت از سرت گذشته است! در نشر آگه منتشر شده است.
دربارة نویسنده: حمید حیاتی (- 1345)، داستان‌نویس، مقاله‌نویس و پژوهشگر ایرانی.