پیدایت کردم

در پشت جلد رمان پیدایت کردم می‌خوانید:
-چند وقته که این بیرون نشستی؟
- دیروز رسیدم اینجا.
- از کجا اومدی؟
- نمی‌دونم!
یورک‌شِر شرقی: آلیس لیک در ساحل جلوی خانه‌اش با مردی غریبه روبرو می‌شود؛ مردی که نام خود را فراموش کرده و نمی‌داند آنجا در ساحل چه می‌کند. برخلاف آنچه عقل سلیم حکم می‌کند، آلیس مرد را به خانه خود دعوت می‌کند. اما او کیست و آلیس چگونه می‌تواند به مردی که فراموشی گرفته است اعتماد کند؟
ساری (در جنوب‌شرقی انگلستان): فقط سه هفته از ازدواج لیلی مونروز می‌گذرد. شبی که شوهرش از محل کار به خانه بازنمی‌گردد، او خود را تنها و درمانده در کشوری می‌یابد که هیچ‌کس را در آن نمی‌شناسد.
دو زن، بیست سال پر رمز و راز و مردی که حافظه‌اش پاک شده. این سه شخصیت رمان بسیار پرکشش و دلهره‌آور لیزا جوئل است.
در ابتدای رمان پیدایت کردم می‌خوانید:
آلیس لیک در خانه‌ای کنار دریا زندگی می‌کند. خانه‌ای کوچک، یک کلبه گارد ساحلی، که بیش از سیصد سال پیش برای آدم‌هایی بسیار کوتاه‌تر از او ساخته شد. شیب و برآمدگی سقف‌ها باعث شده که پسر چهارده ساله‌اش مجبور باشد هنگام رد شدن از در ورودی سرش را خم کند. وقتی شش سال پیش آن‌ها را از لندن به اینجا آورد خیلی کوچک بودند. جزمین ده ساله بود. کای هشت سالش بود. ورومین نوزاد فقط چهارماه داشت. تصورش را نکرده بود که روزی بچه‌ای دراز با قدی حدود دو متر داشته باشد و هرگز فکر نمیکرد که روزی اینجا برایشان تنگ شود.