آلن کواترمین، ماجراجو و شکارچی حیوانات وحشی اهل دوربان است، جایی که امروزه به عنوان آفریقای جنوبی شناخته میشود. روزی نجیبزادهای به نام سر هنری کرتیس و دوستش کاپیتان گود نزد او میروند و میخواند در یافت برادر سر هنری کمک کند. او پس از سفر آخرش به منطقه ناشناخته در جستجوی گنج افسانهای سلیمان دیگر دیده نشده بود. کواترمین نقشهای اسرارآمیز دارد که مسیر معدنها را نشان میداد، ولی او هرگز آن را جدی نگرفته بود. به هر حال او موافقت میکند در ازای دریافت سهمی از گنج راهنمای آنها باشد و اگر در راه کشته شد این گنج به پسرش برسد.
در قسمتی از رمان میخوانید:
ماجرایی که میخواهم برای شما تعریف کنم ماجرای عجیبی است. در این داستان با چیزهایی چنان عجیب، حشتناک،
شیطانى و باور نکردنی سروکار پیدا می کنید که زهرهتان آب میشود. من که بعضی وقتها بدنم از ترس یخ میزد!
من نویسنده نیستم؛ یک شکارچى سفیدپوستم. اسمم آلن کواترمین است و اهل دوربان آفریقاى جنوبى هستم. پنجاه وپنج
سال دارم و بیشتر از سى سال است که در کار تجارت و شکار و معدن در قسمتهاى مختلف آفریقا هستم. زمانى که آماده و تر و فرز بودم شصت وپنج شیر را کشتم، اما شصت وششمى خودش را به من رساند و قبل از این که بتوانم فراریاش بدهم بدجوری مرا زخمى کرد. پاى چپم به خاطر همین میلنگد. هجده ماه پیش، در سال 1885، برای اولین بار سر هنری کرتیس و کاپیتان گود را دیدم؛ همان زمانى که داستان من شروع شد. تا آن موقع دنبال شکار فیل در بامان گوآتو بودم و مدتى بود که فیلى شکار نکرده بودم. در آن سفر هم هچیز خراب شد و بدتر از همه این که تب شدیدى هم گرفتم.
به محض این که حالم خوب شد، عاج هایى را که داشتم فروختم و خودم را به کیپتاون رساندم. بعد از یک هفته،
تصمیم گرفتم با کشتى به دوربان برگردم. در آن جا منتظر ماندم تا کشتى ادینبورگ کسل از انگلستان رسید. یک اتاق در کشتى گرفتم و سوار شدم. بعدازظهر هما نروز مسافران دیگر رسیدند و کشتی راهی دریا شد.
