امواج فلورانس

خلاصه کتاب امواج فلورانس

داستان از زبان دختری هشت‌ساله به نام فلورانس رُبِرژ روایت می‌شود؛ دختری که تصمیم گرفته برای اولین بار دفترچه‌ی خاطرات شخصی‌اش را پر کند. او از دوستانش می‌نویسد، از دعواهای پدر و مادرش، از چیزهایی که دوست ندارد کسی بداند، و از کنجکاوی‌هایی که گاهی از مرز «عادی» عبور می‌کنند. فلورانس دنیای اطرافش را با صداقتی بی‌واسطه توصیف می‌کند؛ اما همین صداقت گاهی به شکلی ناخودآگاه پرده از چیزهایی برمی‌دارد که حتی خودش هم معنای دقیقشان را نمی‌فهمد.

هرقدر بیشتر می‌نویسد، خواننده بیشتر درمی‌یابد که زیر لایه‌ی کودکانه‌ی روایت، اضطراب‌هایی جدی، زخم‌های خاموش و نشانه‌هایی نگران‌کننده پنهان شده‌اند. پدرش معتقد است فلورانس «عجیب» است و نیاز به مراقبت حرفه‌ای دارد، اما مادرش این حرف‌ها را قبول ندارد. نزدیک‌ترین فرد به فلورانس، عمو اوبر است؛ کسی که با مهربانی به او آموخته هیچ‌کس نباید دفترچه‌اش را بخواند. اما همین توصیه ساده، گاهی حالتی پیشگویانه و ناآرام پیدا می‌کند.

در میان خاطرات روزمره، لحظه‌هایی هم هستند که ناگهان ضربه می‌زنند؛ مثل بازی‌کردن با جسد یک موش، نگاه طولانی به چیزهایی که نباید جذاب باشند، یا توصیف صحنه‌هایی که خواننده را نسبت به سلامت روان فلورانس دچار تردید می‌کنند. با هر صفحه، موج دیگری از سؤال‌ها سر برمی‌دارد: چه چیزی در این خانه درست نیست؟ فلورانس از چه می‌ترسد؟ و مهم‌تر از همه، چه چیزهایی را عمداً به ما نمی‌گوید؟!