رمان های بزرگ جهان: آوای وحش

رمان آوای وحش با معرفی باک سگ محبوب قاضی میلر و خانواده‌اش آغاز می‌شود. شبی، دستیار باغبان که در شرط‌بندی باخته است برای پرداخت بدهی خود باک را دزدیده و به غریبه‌ای می‌فروشد. باک از خانه‌اش در سانتا کلارای کالیفرنیا به سیاتل فرستاده می‌شود. باک گرسنه در قفسی محبوس است و با او بدرفتاری می‌شود. باک به محض آزاد شدن به تربیت کننده‌اش «مردی در پولیور قرمز» حمله می‌کند و او را تا جایی که باید می‌ترساند. بعد از اینکه باک فرمان‌برداری می‌کند، مرد با او روی خوش نشان می‌دهد.
مدت کوتاهی پس از آن، باک به دو کانادایی فروخته می‌شود و سر از آلاسکا در می‌آورد. آن‌ها ده سگ دیگر هم می‌خرند. خیلی زود باک و اشپیتز که رهبر گله است دعوایشان می‌شود و آخر اشپیتز می‌میرد و باک که حالا رهبر گله است ...

در بخشی از رمان آوای وحش می‌خوانید:

روزی که زندگی باک تغییر کرد، درست مثل همۀ روزهای دیگری شروع شد که او در خانۀ قاضی میلر در کالیفرنیا زندگی می کرد. صبح زود قاضی سرزنده و چابک باک را صدا زد تا با هم به پیاده‌روی بروند.
«صبح به‌خیر باک، حال سگ عزیزم چطوره؟ » باک در جواب، سر بزرگش را که با موهای خا کستری پوشانده شده بود تکان داد. او جثۀ بزرگش حدود هفتاد و پنج کیلو را از پدرش به ارث برده بود؛ سگی از نژاد سن برنار*. اما این مادر اسکاتلندی‌اش بود که: سگ‌های بزرگی که در گذشته برای نجات افراد گرفتار در برف تربیت می‌شدند.
بینی و آرواره‌های گرگ مانندش را به او بخشیده بود.
باک و قاضی سری به اصطبل و لانۀ سگ ها زدند؛ جایی که به نظر می‌رسید سگ‌های کوچک‌تر با حسرت به باک نگاه می کنند. دو پسر قاضی که در استخر سرگرم شنا بودند، از باک خواستند درون آب بپرد. ولی او ترجیح داد که سنگین و باوقار در کنار بهترین دوستش پیاده‌روی کند. آخرین توقف قاضی و باک کنار گل‌های باغ بود تا از نزدیک حال و وضع آخرین گل‌های فصل پاییز را ببینند.مانوئل، کمک باغبان، با دیدن باک لبخندی زد. تنها او می‌دانست که این آخرین روز قدم زدن حیوان دس تآموز و مغرور در زیر آفتاب گرم املاک قاضی میلر است.