خاطرات و اسناد عبدالحسین نوایی - نکته ها و ناگفته های عصر
رضا مختاری اصفهانی
کتاب پارسه
دسته بندی: زندگینامه-و-خاطرات
| کد آیتم: |
144943 |
| بارکد: |
9786002531902 |
| سال انتشار: |
1403 |
| نوبت چاپ: |
4 |
| تعداد صفحات: |
612 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
در مقدمه کتاب خاطرات و اسناد عبدالحسين نوايي به قلم رضا مختار اصفهاني ميخوانيد: عبدالحسين نوايي از جمله افرادي است که با نظر به زندگي و فعاليتهايش، مي توان او را از رجال فرهنگي برشمرد. وي از سنين کم در مطبوعات جدي ايران قلم زد و هيچگاه در عرصه ادبيات و تاريخ، قلم بر زمين نگذاشت. نوايي در وزارت فرهنگ وقت هم مشاغل گوناگوني را تجربه کرد و علاوه بر فعاليت هاي مذکور، در مدارس نيز تدريس مي کرد.
نوايي که متولد سالهاي پاياني سلسله قاجار بود، به واسطه پيشينه خانوادگي و علايق فرهنگياش با روشنفکراني چون عباس اقبال آشتياني، محمد قزويني و سيدحسن تقيزاده همراه و همکار شد. اقبال به نوايي چندان اعتماد و اعتقاد داشت که او را به محافل ياران همراهش ميبرد. تقيزاده نيز خاطراتش را براي نوايي تقرير ميکرد. بخش هايي از خاطرات و اسناد مربوط به نوايي در اين کتاب، بازگوکننده نقلها و ماجراهايي است که پيشتر از آنها سخن نرفته است.
حشر و نشرهاي فرهنگي نوايي، همنشينياش با تقيزاده و اقبال، دوران انتشار مجله يادگار و مشاهداتش از جامعه و سياست و فرهنگ ايراني، مجموعه خاطرات و اسناد وي را به اثري حاوي نکته هاي تازه و نوگفته تبديل کرده است.
نقطه نظرهاي او درباره وقايع مهم تاريخ معاصر ايران اعم از روي کار آمدن رضاخان، شهريور 1320، قدرتگيري محمدرضا پهلوي، ملي شدن صنعت نفت، سقوط مصدق و حزب توده و دستنوشته ها و تقريرات وي که به کوشش رضا مختاري اصفهاني در کتاب مذکور گرد آمده، از اين اثر، کتابي مستند درباره تاريخ معاصر ايران ساخته است.
در بخشي از خاطرات و اسناد عبدالحسين نوايي ميخوانيد:
در سقوط مصدق تودهايها مقصر بودند
«آفتاب را نميتوان به گل کشيد» تعبيري است که نوايي براي مصدق به کار ميبرد، اما حتي اين تعبير نيز رهبر جبهه ملي را از تيغ تيز انتقادات او مصون نميدارد تا جايي که در توصيفش ميگويد: «مصدق اگرچه مرد درستي بود و دينش را به خالق و خلق انجام داده بود اما يک صفت خاصي داشت. آدمي که خودش را دموکرات ميدانست، وقتي در مقام اقليت بود يک حرفي ميزد که با حرفهاي در مقام قدرتش فرق داشت. اينها يک پيسي عظيم بر سر هژير و رزمآرا آوردند تا آنجا که هر دو را کشتند… بعد وقتي خودش روي کار آمد، قانون امنيت اجتماعي را که فراقانوني بود و ميتوانست اجراي حکومت نظامي بکند، تصويب کرد. يعني هر فردي به کوچکترين مطلبي که مورد سوءظن دولت قرار ميگرفت، جلب ميشد و بدون دليل ميتوانستند او را نگه دارند…»
نوايي پس از اين نقد تند اما جانب انصاف را نيز نگاه داشته و يکي از موانع مصدق را جنگيدن در چند جبهه بيان ميکند، از شاه مخالف گرفته تا سرمايهداران، دول خارجي، حزب توده و سياستبافاني که هر کدام در پي به کرسي نشستن حرف خويش شمشير مخالفت با اقدامات نخستوزير را از رو بسته بودند؛ حزب توده اما در اين ميان از همه کارشکنان ديگر سهمي برجستهتر داشت. به زعم نوايي اين حزب «بزرگترين خيانت را در آن روزها به ايران کردند. به جاي اينکه به پيرمرد فرصتي بدهند هر روز قشقرق تازهاي راه ميانداختند و به نحوي جو را آشفته ميکردند. بهطوري که اين مرد نميتوانست تصميم بگيرد که از کجا شروع کند. من هيچ وقت مصدقي نبودم اما ميديدم او هم با شاه طرف است هم با روزنامهنگارهاي آنچناني و هم سياستمداران به قول آن روزها آنگلوفيل. روس و انگليس و آمريکا هم که جاي خود را داشتند… در جانب احزاب و دولت، بيش از همه به نظر من تودهايها مقصر بودند و بعد هم يک عده تندرو که در کابينه وجود داشتند.» به اعتقاد نوايي دولت پس از خلع يد، براي رهايي از بنبست اقتصادي به وجود آمده حتماٌ بايد با انگلستان وارد مذاکره ميشد، اما حزب توده و افراد تندروي کابينه مثل شايگان، حسيبي و رضوي مانعي جدي بر سر اين راه بودند؛ ممانعتي که به زعم وي بيش از آنکه دغدغهاي ملي باشد، ژستي سياسي بود: «کلمه سازش يک فحش شده بود، ساطوري که بر فرق هر کسي که صحبت ديگري ميکرد فرود ميآمد. درحالي که اصل سياست سازش است…»