مرشد و مارگریتا گالینگور
The Master and Margarita
میخائیل بولگاکف
عباس میلانی
فرهنگ نشر نو
دسته بندی: ادبیات-روسیه
| کد آیتم: |
160472 |
| بارکد: |
9789647443272 |
| سال انتشار: |
1403 |
| نوبت چاپ: |
34 |
| تعداد صفحات: |
536 |
| نوع جلد: |
گالینگور |
| قطع: |
رقعی |
رمان «مرشد و مارگريتا»، اثر ميخائيل بولگاکف
«مرشد و مارگريتا»، اثر ميخائيل بولگاکف، يکي از مهمترين رمانهاي قرن بيستم روسيه است. بولگاکف در اين رمان، به زبان طنز و با استفاده از فانتزي و گروتسک و نيز با رجوع به ماجراي مصلوبشدن مسيح در اورشليم، هم از وحشت دوران استالين و سانسور و طرد و حذف روشنفکران و هنرمندان واقعي در آن دوران سخن ميگويد و هم از مسائل همهجايي و همهزمانيِ آدمي. «مرشد و مارگريتا» فانتزياي درهمبافته رؤيا و واقعيت، عشق، زندگي و مرگ، خنده و وحشت، اسارت و رهايي، خفقان و گشودگي و خير و شر است؛ يعني مجموعهاي از مسائلِ هميشگي بشر.
گذشته از مضمون، ماجراي نگارش و انتشار اين رمان نيز نمادي از سانسور دوره شوروي و به ويژه خفقان و وحشت و سرکوب دوران زمامداري استالين است. بولگاکف در سال 1928 شروع به نوشتن اين رمان کرد، اما بعد از دو سال دستنويس آن را سوزاند. او، به عنوان يک نويسنده، در فشار و تنگنا بود. اجازه انتشار و اجراي صحنهايِ آثارش را نميدادند و نميتوانست با فراغ بال کار کند. با وجود اين، از نوشتنِ «مرشد و مارگريتا» بازنايستاد و کمي بعد از سوزاندنِ نسخه اول آن، دوباره نوشتن اين رمان را از سرگرفت و تا آخر عمر روي آن کار ميکرد. رمان اما در سال 1965، يعني بيست و پنج سال بعد از مرگ بولگاکف، آن هم با حذف و سانسور بخشهايي از آن و در تيراژي محدود، منتشر شد. استقبال از آن اما به حدي بود که نسخههايش در بازار سياه شوروي به قيمتي گزاف فروخته ميشد. اين رمان به خارجِ شوروي هم راه يافت و در جهان انگليسي زبان دربارهاش کتابها و مقالهها نوشتند.
«مرشد و مارگريتا» را بسياري از منتقدان با رمانهاي کلاسيک مقايسه کردهاند. ميگويند بولگاکف حين نوشتن اين رمان از تراژدي «فاوست»، اثر گوته، متأثر بوده است. همچنين گفته شده که عناصري از زندگي شخصي بولگاکف نيز وارد اين رمان شده است.
مروري بر رمان «مرشد و مارگريتا»
ميخائيل بولگاکف در رمان «مرشد و مارگريتا» سه داستان موازي و در عين حال مرتبط با يکديگر را روايت ميکند. يکي از اين داستانها ماجراي ورود شيطان به مسکو در دوره استالين است. داستان ديگر داستان به صليب کشيدن مسيح است در اورشليم و داستان سوم ماجراي نويسندهاي است ملقب به مرشد که دلباخته زني به نام مارگريتاست و ولندِ ابليس به او و معشوقهاش ياري ميرساند.
رمان با مکالمه سردبير يک مجله و شاعري جوان در مسکو آغاز ميشود. صحبت آنها به مسيح کشيده ميشود و در همين حين، ولندِ ابليس، در رختِ مبدل، به اين دو ميپيوندد. از اينجا به بعد رمان وارد عرصهاي غريب و فراواقعي ميشود و پيوند ميخورد با دو ماجراي ديگر که يکي از آنها مربوط به مسيح است. به تدريج معلوم ميشود که ماجراي مربوط به مسيح در اين رمان در واقع بخشهايي است از رماني که مرشد نوشته است. داستانهاي موازي در نهايت دست به دست هم ميدهند و تصويري فانتزي – تمثيلي از عصر تاريک روسيه استاليني و موقعيت انسان در جهان و دغدغههاي بنيادين و دائمي بشر پديد ميآورند. بولگاکف همچنين در اين رمان تصويري کُميک از ادبيات فرمايشي و حزبي و دولتي روزگارش به دست داده و با خلق شخصيت مرشد، داستان حذف نويسندگان و هنرمندان مستقل را در يک نظام بسته توتاليتر روايت کرده است.
درباره ميخائيل بولگاکف، نويسنده رمان «مرشد و مارگريتا»
ميخائيل آفاناسيهويچ بولگاکُف، داستاننويس و نمايشنامهنويس اهل روسيه، در سال 1891 در کييف اوکراين متولد شد. مادرش دبير دبيرستان بود و پدرش دانشيار آکادمي علوم الهي. بولگاکف پس از دوران دبيرستان، به خواست پدرش، پزشکي خواند. بعد به سربازي رفت و از طرف ارتش، به عنوان پزشک، عازم يک روستا شد. او خاطرات اين دوره از زندگياش را در مجموعه داستاني به نام «يادداشتهاي يک پزشک جوان» ثبت کرده است. با وقوع انقلاب روسيه و درگرفتن جنگهاي داخلي در اين کشور، بولگاکف به عنوان پزشک در جبهههاي جنگ مشغول به کار شد. شکست ارتش سفيد از ارتش سرخ، پيروزي انقلاب و به قدرت رسيدن بلشويکها در روسيه برادران بولگاکف را، که در ارتش سفيد و مقابل ارتش سرخ ميجنگيدند، مجبور به فرار از کشور کرد. سابقه دو برادر و نيز اشتغال پدر در آکادمي علوم الهي براي بولگاکف دردسرهايي تراشيد. حکومت کمونيستي، به دليل اين سوابق خانوادگي، به او اجاز نميداد که با دست باز به کار ادبي بپردازد. علاوه بر اين در آثارش نيز نشانههايي از نقد سيستم حاکم بر شوروي پيدا ميشد و همين بر شدت فشار بر او ميافزود. تا وقتي که زنده بود نتوانست همه آثارش را منتشر کند يا روي صحنه نمايش ببرد. اگرچه استالين از نمايشنامه «گارد سفيد» او خوشش آمده بود و اين گشايشي نيمبند را براي بولگاکف فراهم کرد. وقتي سرانجام چنان از وضعيتش به ستوه آمد که نامهاي به استالين نوشت و از او خواست يا دستور بدهد که بگذارند با فراغ بال کار کند و بنويسد و يا به او اجازه مهاجرت بدهند، استالين ترتيبي داد که در تئاتر کاري به او بدهند. علاقه ديکتاتور به نويسنده نمايشنامه «گارد سفيد» البته فقط اسباب گشايش کار بولگاکف نشد. اين علاقه دردسري هم به دنبال داشت. از بولگاکف خواسته شد نمايشنامهاي درباره زندگي «استالين» بنويسد و طبيعتاً در اين نمايشنامه سفارشي بايد از ديکتاتوري مخوف چهرهاي موجه ترسيم ميشد. ماحصل اين کارِ سفارشي نمايشنامهاي بود به نام «باتومي»، درباره دوره جواني استالين. بولگاکف اما در خفا دستبهکارِ ترسيم چهره زشت نظام حاکم بر شوروي در رمان «مرشد و مارگريتا» بود.
ميخائيل بولگاکف در سال 1940 درگذشت و اين در حالي بود که «مرشد و مارگريتا» را براي آيندگان در گوشهاي مخفي نگه داشته بود و جز همسر سومش، يلنا شيلوفسکي، که ميگويند منبع الهام بولگاکف در خلق شخصيت مارگريتا در اين رمان بوده، و چند تن از نزديکان، کس ديگري تا مدتها از وجود چنين رماني خبر نداشت.
درباره ترجمه فارسي رمان «مرشد و مارگريتا»
از رمان «مرشد و مارگريتا» چند ترجمه به زبان فارسي وجود دارد. معروفترين اين ترجمهها ترجمه عباس ميلاني از اين رمان است که با مقدمهاي از او در نشر نو منتشر شده است. عباس ميلاني، متولد سال 1328، تاريخنگار، ايرانشناس، پژوهشگر، مدير برنامه مطالعات ايراني دانشگاه استنفورد و استاد فراخوانده دانشکده علوم سياسي اين دانشگاه و نويسنده کتاب معروف «معماي هويدا» است. «تجدد و تجددستيزي در ايران» از ديگر آثار اوست. ميلاني ترجمه «مرشد و مارگريتا» را نخستين بار در سال 1362 منتشر کرد، اما در سال 1399 ويراست تازهاي از همين ترجمه در نشر نو منتشر شد.