برلینی ها
نویسنده: کاوه فولادی نسب
ناشر: چشمه
دسته بندی: داستان ایرانی
4,080,000 ریال
کتاب «برلینیها» نوشتۀ کاوه فولادینسب
مهاجرت یکی از مسائل مهم دنیای معاصر است و از مضامینی که داستاننویسان امروز به آن توجه دارند. کتاب «برلینیها» نوشتۀ کاوه فولادینسب نیز رمانیست با همین مضمون.
کتاب «برلینیها» رمانی است با حالوهوایی رازآلود که در آن از زندگی پناهندگان و مهاجران ایرانی ساکن آلمان و نسلهای مختلفی از ایرانیان سخن رفته است.
در کتاب «برلینیها» همچنین شهر و فضای شهری حضوری برجسته و چشمگیر دارد. کاوه فولادینسب در کتاب «برلینیها» معما و رمز و راز را برای روایت رمانی با درونمایهای اجتماعی به کار گرفته است و اینگونه به رمز و رازهای زندگی مردمی پرداخته است که در غربت و دور از وطن روزگار میگذرانند و هرکدام رازهایی پنهان دارند. در کتاب «برلینیها» از خلال داستانی معماگونه تصویری از زندگی این مردم مهاجر ارائه میشود.
مروری بر کتاب «برلینیها»
کتاب «برلینیها» درباره نویسندهای جوان است که با همسرش در برلینِ آلمان زندگی میکند. او در حال نوشتن رمانی اجتماعی – سیاسی است و از خلال نوشتن همین رمان است که با عده زیادی از ایرانیان مقیم آلمان ملاقات میکند و این ملاقاتها زمینهای فراهم میآورد برای اینکه شخصیت اصلی داستان به رازهایی پی ببرد.
در کتاب «برلینیها» با ماجرای رمانی در حال نوشتهشدن سروکار داریم که نویسندهاش را به دنیا و وقایعی رازآلود میکشاند. زندگی این نویسنده از جانب یک زن و آنچه نوشته است از جانب افرادی مرموز تهدید میشود.
کتاب «برلینیها» از همان صفحات آغازیناش خواننده را وارد فضایی غریب و وهمناک میکند. این وهم با واقعیت آمیخته است و به همین دلیل رمان، از همان اوایلاش، هم تصویرگر موقعیتی رئالیستی است و هم در پشت رئالیسماش وهمی نهفته است. این وهم را، هم توصیف فضا و نحوه ترسیم محیط شهری پدید میآورد و هم آدمهایی که در این محیط با آنها مواجه میشویم؛ محیط و آدمهایی که لحظهای ما را به فکر میاندازند که چهبسا همهچیز خوابوخیال است و در حال خواندن کابوسی هستیم. اما بهراستی جریان چیست؟ این رازیست که برای پیبردن به آن باید خواندن کتاب «برلینیها» را ادامه دهیم و در صفحات ابتدایی آن توقف نکنیم.
کتاب «برلینیها» رمانیست مبتنی بر تعلیق و معما که در پس این تعلیق و معما تصویری از زندگی مهاجران و پناهندگان ایرانی که در آلمان زندگی میکنند و رازهای زندگی آنها ترسیم شده است.
در بخشی از کتاب «برلینیها» میخوانید: «سیاوش، همانطور که کیف را در آغوش گرفته، دوباره مینشیند روی نیمکت. سرما تا اعماق جانش میرود. دندانهایش تیلیکتیلیک به هم میخورند. هیاهوی دوردست و گنگ شهر و سکسکههای لاغر و آواز زن صدای لرز او را همراهی میکنند. لایهای نازک از برف روی نیمکت را پوشانده. جای نشستن مردها کنار سیاوش اما هنوز خالی است. با خودش فکر میکند "در همین حد هم جایی ازم ردّی نمونده." اما خوبیاش این است که معلوم است مردها همین تازگی اینجا نشسته بودهاند. پرهیب زن، بیکه گام بردارد، نزدیکتر میشود. بطری نوشیدنی لاغر مانده روی نیمکت. پُر است و درش باز. سیاوش بطری را برمیدارد و جرعهای مینوشد. چاق و لاغر به هم نگاه میکنند. لب ورمیچینند و سر تکان میدهند؛ جوری که مثلاً گفته باشند "مرتیکهی بدبخت." دانههای پراکندهی برف در هوا سرگرداناند و علفهای خشکیدهی باغ را دوباره و آرام رنگِ سفید میزنند. زن سیاوش را که میبیند دست از خواندن میکشد.
"اِ... تو که هنوز اینجایی... سردت نیست؟"
سیاوش چیزی نمیگوید. نگاهش را از زن میدزدد. زن تا چند قدمیاش میرود. موی بلند خرمایی دارد و عینک گرد. پیراهن گُلیرنگ بلندی پوشیده که تا ساق پاهایش میرسد. میگوید "من رفتم و برگشتم، تو هنوز اینجایی؟ نگار منتظرته. نمیخوای بساط این مسخرهبازی رو جمع کنی؟"
سیاوش نفسی عمیق میکشد و سر تکان میدهد؛ انگار بگوید "چی بگم؟" زن میگوید "زبونِ بیستگرمی رو دادهن که سرِ نیمکیلویی رو تکون ندی."
دستهایش را به کمر زده و ایستاده منتظر جواب، اما جز سکوت چیزی عایدش نمیشود.
"نه، واقعاً انگار یا کر شدهای یا لال."
با دستش حرکتی میکند که یعنی "خاک تو سرت" یا "نه، از تو آبی گرم نمیشه." آواز خواندن را از سر میگیرد و راه میافتد. لاغر سکسکه میکند. چشم زن به چاق و لاغر میافتد. برمیگردد و رو به سیاوش میگوید "این دوتا اینجا چیکار میکنن؟ خبریه؟"
منتظر جواب نمیماند. زیر لب غر میزند و میرود؛ اما نه خیلی دور.
"سلام گرگ بیطمع نیست."
او هم روی نیمکتی همان نزدیکی مینشیند. اینبار ترانهای آلمانی زمزمه میکند. زنِ موفرفریِ پشت بوتهها دستهایش را کاسه میکند جلوِ دهان و ها میکند توی کاسه. شانههایش بالاوپایین میشوند. این پا و آن پا میکند؛ معلوم نیست فقط سردش شده یا حوصلهاش هم سر رفته یا بیتاب هم است. نگاهی به ساعت میاندازد. ناگهان انگار فکری به سرش زده باشد، موبایلش را درمیآورد و عکسی از سیاوش میگیرد. سیاوش درِ کیف را باز میکند. چاق و لاغر و زن عینکی، همانطور که خودشان را مشغول کتاب و موبایل و ترانه نشان میدهند، زیرچشمی حواسشان به اوست که چند پوشهی پُر از کاغذ از توی کیف درمیآورد. کیف از روی پایش لیز میخورد و میافتد زمین. محل نمیگذارد؛ انگار افتادنش را ندیده باشد یا بهکلی برایش بیاهمیت باشد. پوشهها را اتفاقی باز میکند و جا به جا تکههایی از نوشتهها را میخواند. لبخندی محو روی صورتش ماسیده. حسرت در نگاهش موج میزند. پوشهها را دودستی بغل میکند توی سینه. سرش را میگیرد رو به آسمان. چشمهایش را میبندد. چاق و لاغر و زن عینکی چیزی نمیفهمند، اما زن موفرفری و گلدالزه صدای بغضی را که در گلویش میشکند میشنوند. زن، پشت بوتهها، دست میکشد به چشمهایش. دانههای برف مینشینند روی صورت سیاوش و آب میشوند. چشمهایش را که باز میکند، نگاهش گره میخورد به نگاه مردی که دورتر نشسته و به تهریشش دست میکشد...»
کتاب «برلینیها» در نشر چشمه منتشر شده است.
درباره کاوه فولادینسب، نویسنده کتاب «برلینیها»
کاوه فولادینسب، متولد 1359 در تهران، داستاننویس، مدرس داستاننویسی و معماری، روزنامهنگار و منتقد ادبی، مقالهنویس و مترجم ایرانی و پژوهشگر حوزه معماری و شهرسازی است. فولادینسب دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزادی اسلامی واحد تهران مرکز است. او همچنین پژوهشگر آزاد دانشگاه فنی برلین و عضو مرکز پژوهشهای فنی و اجتماعی این دانشگاه است.
فولادینسب داستاننویسی را با شرکت در کارگاه داستاننویسی جمال میرصادقی آغاز کرده است. کتاب «برلینیها» سومین اثر داستانی کاوه فولادینسب است. او پیش از این کتاب، در حوزه ادبیات داستانی، یک مجموعه داستان به نام «مزار در همین حوالی» و یک رمان به نام «هشت و چهل و چهار» منتشر کرده است.
فولادینسب با نشریاتی چون «اعتماد»، «آرمان»، «فرهیختگان»، «مردم امروز»، «وقایع اتفاقیه»، «کرگدن» و «بهار» نیز همکاری کرده است.
او همچنین دبیر دو مجموعه به نامهای «خیابان ولیعصر تهران: روایتهای داستانی» و «خیابان ولیعصر تهران: روایتهای غیرداستانی» است.
از کاوه فولادینسب و همسرش، مریم کهنسالنودهی، تألیفات و ترجمههای مشترکی نیز منتشر شده است که مجموعه کتابهای «حرفه: داستاننویس» از جملۀ آنهاست.
رتبۀ کتاب «برلینیها» در گودریدز: 1.86 از 5.
دسته بندی: | علوم انسانی |
موضوع اصلی: | ادبیات |
موضوع فرعی: | داستان ایرانی |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 545 |
نظرات اهل ادبیات را بخوانید با چشم باز انتخاب کنید
بررسی سلامت فیزیکی کتاب ها پیش از ارسال با درج مهر کنترل کیفی
ارسال کتاب در بسته بندی ویژه هدایا؛ به نام شما یا به صورت ناشناس
سفارش از شما، تحویل به موقع از ما
پیشنهاد بنوبوک