مرا به صندلی الکتریکی بسپار
گروهی از نویسندگان
محمد حیاتی
آگه
دسته بندی: ادبیات-آمریکا
| کد آیتم: |
1523451 |
| بارکد: |
9789643294632 |
| سال انتشار: |
1400 |
| نوبت چاپ: |
1 |
| تعداد صفحات: |
186 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» بهگردآوري و ترجم? محمد حياتي
قصههايي در نقد رؤياي امريکايي. کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار: داستانهاي آمريکايي» مجموعهاي است از داستانهايي از نويسندگان امريکايي که توسط محمد حياتي ترجمه و در اين کتاب گردآوري شدهاند.
هم? داستانهاي کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» را تِمي مشترک به هم وصل و مرتبط ميکند. اين تم مشترک، «رؤياي امريکايي» و نقد اين رؤيا و ترسيم فروپاشي آن در عمل است.
داستانهاي کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار»، چنانکه در پيشگفتار محمد حياتي بر اين کتاب اشاره شده، «مدرن و پستمدرن، ايدهي "روياي آمريکايي" را نقد ميکنند و به ريشخند ميگيرند.»
مروري بر کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار»
در کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» با داستانهايي متنوع از نويسندگان مختلف امريکايي مواجهيم. داستانهاي اين کتاب اما، عليرغم تنوع سبک و روايتپردازي، همه انگار از يک چيز سخن ميگويند. در هم? اين داستانها با روي ديگر امريکايي مواجهيم که وعد? آزادي و دموکراسي و رفاه ميدهد اما در عمل و در واقعيت، مجموعهاي از بحرانها و نابسامانيها را عرضه ميکند. نويسندگان داستانهاي گردآمده در کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» از همين بحرانها و نابسامانيها سخن ميگويند و جامع? امريکا را با رويکردي انتقادي به صحن? داستان احضار ميکنند تا نشان دهند پشت ظاهر گولزنند? روياي امريکايي، واقعيتهايي تلخ وجود دارد که محصول سرمايهداري امريکايي است.
کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» همچنين ما را با جلوههايي گوناگون از ادبيات داستاني مدرن و پستمدرن امريکا آشنا ميکند. اين کتاب از شانزده داستان کوتاه تشکيل شده است.
«دومين درخت سر خيابان» نوشت? الوين بروکس وايت، «مردي که نميديد» نوشت? مکينلي کنتور، «پدرم در تاريکي مينشيند» نوشت? جروم وايدمن، «پسر آدمکش من» نوشت? برنارد مالامود، «گمشده در شهربازي» نوشت? جان بارت، «تو کف» نوشت? وودي اَلن، «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» نوشت? کلايد اجرتون، «چگونه يک قصهي جنگي واقعي تعريف کنيم» نوشت? تيم اُبراين، «زندگي با ناسازگاري» نوشت? لين تيلمن، «آخرين دقايق» نوشت? آيوي گودمن، «آدامز» نوشت? جُرج ساندرز، «امواج سرخ» نوشت? اليسِن برنِت، «تجسد کودکان سوخته» نوشت? ديويد فاستر والاس، «چون پدرم هميشه ميگفت تنها سُرخپوستي است که جيمي هندريکس را موقع اجراي "سرود ملي آمريکا" در وودستاک ديده» نوشت? شرمن الکسي، «اسارت» نوشت? شرمن الکسي و «فراموش نکن که خواهي مُرد» نوشت? جاناتان نولان، داستانهايي هستند که در کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار» ميخوانيد.
آنچه در پي ميآيد بخشي است از داستان «چون پدرم هميشه ميگفت تنها سُرخپوستي است که جيمي هندريکس را موقع اجراي "سرود ملي آمريکا" در وودستاک ديده» از اين کتاب: «پدرم از آن هيپيهاي اصيل دههي شصت بود، چون آن موقع همهي هيپيها سعي ميکردند خودشان را سرخپوست جا بزنند. به همين خاطر هم، از کجا ميشد فهميد که پدرم دارد نقشي در اجتماع ايفا ميکند؟
ولي مدارکاش موجود است، عکسي هست که پدرم را در حال تظاهرات در زمان جنگ ويتنام در اسپوکن واشنگتن نشان ميدهد.
اين عکس سر از خبرگزاريها درآورد و در روزنامههاي کل کشور بارها تجديد چاپ شد. راستاش را بخواهيد، رفت روي جلد تايم.
پدرم، توي عکس، شلوار پاچهگشاد و پيراهن گلدار پوشيده، موهايش را بافته و با نمادهاي قرمز صلح، شبيه رنگآميزيهاي جنگي، صورتاش را تزيين کرده. پدرم هفتتير به دست دارد و عکس را درست قبل از لحظهاي گرفتهاند که ميرود تا دمار از روزگار سرباز گارد ملي، که دمر روي زمين افتاده، درآورد. يکي از تظاهرکنندهها علامتي به دست دارد که بهسختي پشت شانهي چپ پدرم ديده ميشود. نوشته "نجنگيد، حال کنيد".
عکاساش جايزهي پوليتزر را بُرد و سردبيرهاي کل کشور، با تيترها و عنوانهايي که زدند، کلي حال کردند. خيليهاشان را توي آلبوم بريدهي جرايد پدرم خواندهام، ولي تيتر مورد علاقهام مال سياتل تايمز است. در توضيح زير عکس نوشته "تظاهرکننده براي صلح به جنگ ميرود". سردبيرها با تيترهايي مثل: "جنگجويي عليه جنگ" و "اجتماع صلحآميز به شورش سرخپوستها تبديل شد" خيلي از هويت بومي و سرخپوستي پدرم استفاده کردند.
خلاصه پدرم را به جرم سوءقصد دستگير کردند، که البته بعد، تخفيف خورد و شد حمله با اسلحهي کُشنده. پروندهي جنجالي و خبرسازي شده بود و پدرم شده بود مايهي عبرت ديگران. حکماش را بهسرعت صادر کردند و دو سال در زندان ايالتي والاوالا آب خنک خورد. حکم زندان پدرم را دو سال دور از جنگ نگه داشت، ولي پشت ميلههاي زندان جنگ ديگري را از سر گرفت.
يک بار بهام گفت: "اونجا پر از دارودستههاي سرخپوستها و سفيدپوستها و سياهپوستها و مکزيکيها بود. هر روز هم يه نفر کشته ميشد. هر روز ميگفتن يه نفر رو زير دوش يا نميدونم کجا کشتهان و بعدش هم خبر دهنبهدهن ميگشت. فقط يه کلمه. رنگ پوستاش. سرخ، سفيد، سياه يا قهوهاي. بعد با گچ روي تابلوي اعلانات مينوشتيماش و منتظر خبر بعدي ميمونديم."
پدرم از همهي اين قضايا سربلند بيرون آمد، هيچوقت توي دردسر جدي نيفتاد، يکجورهايي از زير تجاوز دررفت، درست هم سر وقت از زندان آزاد شد و اُتواِستاپزنان رفت وودستاک و جيمي هندريکس را موقع اجراي "سرود ملي آمريکا" ديد.
پدرم ميگفت: "بعدِ اين همه بلايي که سرم اومد، با خودم گفتم جيمي حتماً ميدونسته من لاي جمعيتام که داره يه همچين آهنگي رو اجرا ميکنه. دقيقاً همين حس رو داشتم.»
بيست سال بعدش، پدرم نوار جيمي هندريکس را ميگذاشت تا اين که کيفيتاش بهتدريج کم شد. خانه پشت سر هم پُر ميشد از برق خيرهکنندهي موشک و بمبهايي که توي هوا ميترکيدند.»
کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار: داستانهاي آمريکايي» در انتشارات آگه منتشر شده است.
دربار? محمد حياتي، مترجم و گردآورند? کتاب «مرا به صندلي الکتريکي بسپار»
محمد حياتي، متولد 1362 در اهواز، مترجم، مدرس دانشگاه، داستاننويس و مقالهنويس ايراني است. حياتي دانشآموخت? زبان و ادبيات انگليسي است. از ترجمههاي او ميتوان به کتابهاي «خورشيد همچنان ميدمد و آفتاب طلوع ميکند»، «تبر» و «پس از نمايش» اشاره کرد.
حياتي با نشريات مختلفي، بهعنوان نويسنده و مترجم، همکاري کرده که از جمل? آنها ميتوان به مجلات «تجربه»، «گلستانه» و «رودکي» اشاره کرد.
از محمد حياتي مجموعه داستاني هم با عنوان «هفت قدم تا سنگر» منتشر شده است.