| کد آیتم: |
1524034 |
| بارکد: |
9786220110415 |
| سال انتشار: |
1401 |
| نوبت چاپ: |
4 |
| تعداد صفحات: |
130 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
کتاب «جاودانگان» اثر رضا جولايي
يک رمان گوتيک و رازآلود از رضا جولايي. کتاب «جاودانگان» رماني وهمناک با حالوهوايي غريب و هراسآلود است.
رضا جولايي در کتاب «جاودانگان» نيز به دغدغ? هميشگي خود، يعني تاريخ، پرداخته است. کتاب «جاودانگان» سفري به اعماقِ ظلمت جنايتبار تاريخي است که با خونريزي، جنايت و ستم نشاندار شده است.
کتاب «جاودانگان» همچنين کتابي مبتني بر حادثه و تعليق و معماست؛ کتابي که ما را با خود به هزارتوي تاريخ و تاريکجاهاي آن ميبرد بر زواياي پنهان تاريخ نور ميتاباند.
کتاب «جاودانگان» نه روايت تاريخ، آنگونه که در تاريخهاي رسمي ميآيد، بلکه تصويري از کابوس تاريخ است؛ تصويري که به ژرفاي تاريخ نقب ميزند و کشمکش انسان با ساختار کهن و تاريخيِ قدرت را، با روايتي جذاب و قصهپردازياي ماهرانه، به نمايش ميگذارد.
مروري بر کتاب «جاودانگان»
راوي و شخصيت اصلي کتاب «جاودانگان» مأموري دولتي است که او را در گذشتهاي دور براي رسيدگي به يک منازع? ملکي به قصبهاي کوچک فرستادهاند. راوي از همان سطرهاي آغازين رمان، ما را با خود به درون فضايي غريب و وهمآلود و اضطرابزا ميبرد. او در حال نقل ماجرايي است که سالها از وقوع آن گذشته است؛ ماجرايي که راوي آن را همچون يک کابوس تجربه کرده است؛ مثل خوابي که در بيداري ديده است.
حکايت راوي کتاب «جاودانگان» با شرح ورود او به قصبهاي که متروک مينمايد آغاز ميشود. راوي در شبي سرد وارد قصبه ميشود و حس ميکند چشمهايي از پشت ديوارها و پنجرههاي بست? خانههاي قصبه او را ميپايند اما هيچ دري به رويش گشوده نميشود.
جولايي اينگونه از همان ابتداي کتاب «جاودانگان» استيصال و دستبستگي شخصيت اصلي رمانش را دربرابر موقعيتي غريب و هراسناک و مرموز به تصوير ميکشد. راوي انگار در کابوسي گير افتاده است.
در ادام? کتاب «جاودانگان» راوي، در پي جايي براي خواب و پشيمان از اينکه براي انجام چنين مأموريتي داوطلب شده است، سر از ويرانهاي درميآورد. در ويرانه شبحي هست که راوي را بهجانب قصري که، بهگفت? شبح، از آنِ اشرافزادهاي مهماننواز است راهنمايي ميکند و به او ميگويد که در آنجا ميتواند براي استراحت بيتوته کند. راوي، اميدوار به مهماننوازي اشرافزاده و دلخوش به وعد? شبح در اين باره، همراهِ شبح به قصر اشرافزاده ميرود بيآنکه بداند چه در انتظار اوست و بازيِ چرخ چه برايش تدارک ديده است.
کتاب «جاودانگان» شرح سفر به دنيايي زيرزميني است؛ دنيايي تاريک و مخوف که راوي را به درون ورطههاي خود ميکشد و اسراري را بر او هويدا ميکند. راوي، در پي گشودن گره از رازي که با آن روبهرو شده است، کتابهايي مرموز را که در کتابخان? قصر وجود دارد ورق ميزند و وارد دهليزهاي تاريک تاريخي ميشود که رنگ تخيل و وهم به خود گرفته است.
رضا جولايي در کتاب «جاودانگان» اشباح تاريخ را به صحنه ميآورد؛ اشباح شاهزادگاني خونريز، ستمگر و غاصب را که از هيچ جنايت و توحشي رويگردان نيستند و از کُشته پُشته ميسازند و تاريخ را به زيرزميني عفن و انباشته از جسد بدل ميکنند.
در بخشي از کتاب «جاودانگان» ميخوانيد: «از سورتمه پياده شدم و چند قدمي تا نزديک درختي پيش رفتم. برف تا زير زانويم ميرسيد. همانجا ايستادم.
متوجه شدم مردي در پايين تپه، ميان برفها ميدويد، هراسان بود به اطراف مينگريست. صداي صفير تيري را شنيدم. بعد مرد فريادي زد و بر زمين افتاد. اما دوباره برخاست تير در کتفش فرو رفته بود. خود را افتان و خيزان به کنار درختي رساند و بعد دوباره تيري هوا را شکافت و اين بار در پشتش فرو رفت و با صورت بر روي برفها افتاد. ميپنداشتم کار او تمام شده. بالاي تپهاي در سمت راستم پسر شاهزاده را ديدم که ايستاده و تير و کمانش را بسوي مرد نشانه رفته بود.
اما مرد تکاني خورد و دوباره بلند شد. تير و کمان پسر شاهزاده بالا آمد. با خونسردي و تأمل نشانه گرفت. اين بار تير ميان دو کتف مرد فرو رفت و دوباره فريادي زد. شاخهي درخت را به شدت فشردم.
پسر شاهزاده از بالاي تپه سرازير شد. به سمت مرد رفت که هنوز روي زمين دستوپا ميزد. خنجر شکاريش را از کمر بيرون کشيد و در گردن او فرو برد. ديگر نتوانستم طاقت بياورم. از تپه به پايين دويدم. خشم مرا وادار به چنين کاري کرد. تعادل خود را از دست دادم و از روي تودهاي برف به پايين سر خوردم. برخاستم و دوباره در حالي که تا کمر در برف فرو رفته بودم خود را به جلو کشيدم. پايين تپه در شلابي فرو رفتم. خيس شدم اما از طرف ديگر بالا آمدم. پسر بر روي جسد خم شده بود و با بيرحمي آن را قطعهقطعه ميکرد. فرياد زدم: "چه ميکني؟" و اين تمام توانم بود، از نفس افتاده بودم و صدايم دورگه شده بود. به پشتش کوفتم: "حيوان وحشي چه ميکني؟"
برخاست و چرخيد و با خشم به من خيره شد. باد سردي وزيد و موهاي زردرنگش را از پيشانيش کنار زد. چشمان خاکستريش بيرحمتر از هميشه بود. کارد خونآلود را بالا آورد و جلو چشمان من گرفت: "دارم گوشت شکار را تکهتکه ميکنم."»
چاپ جديد کتاب «جاودانگان» را نشر چشمه منتشر کرده است. چاپ اول اين رمان اولين بار در سال 1376 در نشر البرز منتشر شد و بعداً، پيش از انتشار آن در نشر چشمه، انتشارات جويا هم آن را در سال 1393 تجديد چاپ کرد.
دربار? رضا جولايي، نويسند? کتاب «جاودانگان»
رضا جولايي، متولد 1329 در تهران، داستاننويس، ويراستار، ناشر و مترجم ايراني است. جولايي متخصص نوشتن داستانهاي تاريخمحور است و وقايع داستانهايش عمدتاً در دوران قاجار و پهلوي اول و نيز اوايل پهلوي دوم اتفاق ميافتد.
در قصههاي جولايي معمولاً يک واقع? مهم تاريخي، مثلاً يک ترور يا سرکوب سياسي، دستماي? قصهپردازي قرار ميگيرد و در متن اين واقعه و حولوحوش آن يا همزمان با آن، حوادثي داستاني رخ ميدهد و شخصيتهايي وارد ميدان ميشوند و سرنوشتهايشان بهنحوي با واقع? تاريخيِ محوري کتاب پيوند ميخورد. بعضي از اين شخصيتها، چهرههاي معروف تاريخياند و بعضي هم اشخاصي گمنام و زاد? خيال نويسنده يا آميزهاي از واقعيت تاريخي و تخيل نويسنده.
در بعضي قصههاي او نيز، مانند کتاب «جاودانگان»، تاريخ و گذشت? دور به وهم و کابوس ميآميزند و جلوهاي وهمناک، غريب و رازآلود مييابند.
از آثار داستاني رضا جولايي ميتوان به کتابهاي «سوءقصد به ذات همايوني»، «سيماب و کيمياي جان»، »شکوفههاي عناب»، «جامه به خوناب» و «بارانهاي سبز» و از ترجمههاي او ميتوان به کتابهاي «در جبههي غرب خبري نيست»، «ويليام شکسپير که بود؟»، «100 اکتشافي که جهان را تکان داد» و «هنرمندان بزرگي که بايد بشناسيد» اشاره کرد.
رضا جولايي بهخاطر آثار داستانياش جوايز مختلفي گرفته که از آن جمله ميتوان به لوح زرين و گواهي افتخار بهترين مجموعه داستان بعد از انقلاب براي مجموعه داستان «جامه به خوناب» و جايز? ادبي يلدا براي مجموعه داستان «بارانهاي سبز» اشاره کرد.