من شماره سه
عطیه عطارزاده
چشمه
دسته بندی: داستان-ایرانی
| کد آیتم: |
159481 |
| بارکد: |
9786220105862 |
| سال انتشار: |
1403 |
| نوبت چاپ: |
12 |
| تعداد صفحات: |
192 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
کتاب «من، شماره سه» اثر عطيه عطارزاده
روايتي از جنون و ذهنهاي پريشان در برههاي تاريخي. رمان «من، شماره سه» نوشته عطيه عطارزاده به نوعي روايتي است از جانهاي پريشان که با آشفتگيهاي اجتماعي درهمآميخته است.
کتاب «من، شماره سه»، به لحاظ مضموني که نويسنده به سراغش رفته و نيز شيوه روايت داستان اثري قابل توجه است. مکان داستان آسايشگاهي رواني است و زمان آن نيز به دهه پنجاه مربوط است.
عطيه عطارزاده در رمان قبلياش نيز داستاني متفاوت به دست داده بود؛ داستاني مربوط به دختري نابينا که در انزوا با مادرش زندگي ميکند. «راهنماي مردن با گياهان دارويي» عنوان اين رمان است و در آن با مادر و دختري سروکار داريم که به توليد و فروش گياهان دارويي مشغولاند و اين دختر هم نابينا است و هم بسيار منزوي و تکافتاده. «راهنماي مردن با گياهان دارويي» از رمانهاي منتخب جايزه مهرگان ادب بوده است.
در کتاب «من، شماره سه» نيز روايتي از انسانها و موقعيتهايي به دست داده شده که به شکل معمول کمتر به چشم ميآيند. نويسنده اين رمان، که مستندساز نيز هست، در فيلم مستندي که پيشتر با عنوان «پروژه ازدواج» ساخته بود به افرادي که در يک مرکز نگهداي از بيماران اعصاب و روان حضور دارند توجه کرده بود.
مروري بر کتاب «من، شماره سه»
جنون يکي از مضاميني است که از گذشته همواره در ادبيات و داستان مورد توجه بوده است. اگر ذهنهاي مشوش و جانهاي پريشان در نظم معمول جامعه فاقد صدا هستند و معمولا به حاشيهها رانده ميشوند اما در ادبيات اين امکان وجود دارد که تمام مطرودان و به حاشيهراندهشدگان به متن بيايند و صدايي بيابند و خود را روايت کنند. رمان «من، شماره سه» داستاني است که توسط مردي جوان که شماره سه ناميده ميشود و سالها است در يک آسايشگاه رواني زندگي ميکند روايت شده است.
رمان «من، شماره سه» آغازي قابل توجه دارد. در لحظه اول معلوم نيست که راوي با چه کسي صحبت ميکند. او آيا اصلا با کسي حرف ميزند يا اين حديث نفس است و چيزهايي است که هيچوقت به زبان آورده نشده است: «چشمهات را دوست دارم چون به مادرت رفتهاند. دنيا هم که سياه باشد باز سبزند. دستهات را دوست دارم چون چيزهايي کشيدهاند که هيچوقت نديدهاي. دهانت را اما از همهي اينها بيشتر دوست ميدارم. چون هيچوقت باز نميشود. دهانت را بسته نگه دار و برو. دستهات را بياور پايين. کاري به شاخههاي شکسته نداشته باش. از پشت ساختمان نيمهکاره برو. از لاي کاجها. از توي گِل. جوري که انگار همان راهِ هرروزه است. انگار درختها را هرس کردهاي و برميگردي بخش. سر بالا. برنگرد. بپيچ. در را باز کن. دستت را زير بازوش بينداز. نترس. دکمههاش را يکييکي باز کن. غدير بيدار نميشود. مست است. پوتينهاش را دربياور. بپوش. پول ته کشوِ دوم است. برش دار. برو. حالا برو. از اينجا برو.»
ماجراهاي داستان «من، شماره سه» از لحظه فرار کردن و سرپيچي از نظم مسلط در آسايشگاهي رواني شروع ميشود آن هم درست در برههاي که در فضاي بيرون از آسايشگاه نيز نظم مسلط به چالش کشيده شده است. فرار از آسايشگاه همزمان با انقلابي رخ ميدهد که در اجتماع جريان دارد. راوي بايد بر ترسش غلبه کند و دست به شورش و فرار بزند همانطور که در بيرون مردم شورش کردهاند: « گوش کن. فقط گوش کن. جلوِ همين دروازه منتظر بمان و گوش کن. همين جا. نترس. برنگرد. هيچکس نيست. نگهبانها فرار کردهاند. کارگرها ساختمانها را نيمهکاره ول کردهاند. سليمي رفته. هيچ دکتري نيست. برق نيست. آب نيست. شاه رفته. مملکت نيست. آنقدر سر اين جاده منتظر بمان تا صدا بشنوي. دهان بسته. گوش کن. شنيدي؟ دست ببر بالا. بالاتر. تکان بده.»
شماره سه، نام راوي رمان «من، شماره سه» است يا دستکم نامي است که در آسايشگاه رواني با آن شناخته ميشود. درواقع او در آسايشگاه به يک شماره تقليل يافته است. او هنوز بيستوپنج ساله نشده اما پير به نظر ميرسد. کمرش تير ميکشد و نميتواند خم بشود. او نه فقط بدون اسم که بدون صورت هم هست.
شماره سه نميتواند حرف بزند و همه حرفهايش را نقاشي ميکند. از اينرو است که روايت او در رمان «من، شماره سه» روايتي سرراست نيست و ممکن است به نظر ما مغشوش به نظر برسد؛ اما طبيعي است چرا که اين روايتي عادي نيست. راوي در پي کسي به نام آسو است و ميگويد آسو زبان ما است: « تو توي اين راه گم نميشوي. هيچکس قبل رسيدن به جايي که بايد بهاش برسد توي هيچ راهي گم نميشود. تو به آسو ميرسي. فقط بايد بروي گاراژ و سوار اتوبوسي بشوي که ميرود پاوه. آسو آنجاست. قرارمان همين بود. خودت برايش کشيدي. يادت نيست؟ با زغال توي لباس من نقاشياش را کشيدي. تو اين يکي را به من بدهکاري شمارهسه. بايد آسو را پيدا کني. بايد همهچيز را برايش بکشي. آسو زبانِ ماست. بايد قصهي ما را برايش بکشي تا دادش بزند. چاقوش را دست بگيرد و براي همه دادش بزند. تو اين يکي را به من بدهکاري. من که نميتوانم. من که دست ندارم. نميبيني؟ من بادم. کاري از من ساخته نيست وگرنه نميآمدم توي بدن اشتباه. باد فقط ميوزد. اگر نوزيده بودم اما حالا تو اينجا نبودي.»
پس از شرح لحظه بحراني فرار از آسايشگاه، رمان به پنج سال پيش برميگردد و ما حالا سابقه داستاني که در کتاب «من، شماره سه» با آن روبرو ميشويم ميبينيم و به درون آسايشگاه بازميگرديم: «قاسم که مثل من نيست. از وقتي آمده اينجا هي ماهيچه آورده. مثل من نيست که لاغرم. هر کار کنم پوستم لاي استخوانم ميماند. دستش را ميکشم نرود جلوتر. زورم کم است. ميرسيم وسط کاجها. سگها آنجا هستند. گازمان ميگيرند. ما اجازه نداريم اينقدر دور بياييم که کسي نبيندمان. ولم کن قاسم! حالاست که دکترها از ساختمانشان بيرون بيايند. اخلج بو ميبرد بعدِ کلاس برنگشتهام بخش. يواشتر! نميبيني دمپاييم توي برف گير کرده؟ گير سگها بيفتيم کارمان تمام است. سگها هارند. گازمان بگيرند دندانهايمان تيز ميشود. مثل داوود. از دهانمان کف ميآيد. شروع ميکنيم به گاز گرفتنِ هم. چرا همهاش کاري ميکني که يک بلايي سرت بياورند؟»
کتاب «من، شماره سه» نوشته عطيه عطارزاده در نشر چشمه منتشر شده است.
درباره عطيه عطارزاده نويسنده کتاب «من، شماره سه»
عطيه عطارزاده متولد 1363، داستاننويس، شاعر، نقاش و مستندساز ايراني است. پيش از انتشار کتاب «من، شماره سه»، رمان «مردن با گياهان دارويي» و مجموعه شعرهايي با نامهاي «زخمي که از زمين به ارث ميبريد» و «اسب را در نيمه ديگر برمان» از او منتشر شده بود.