به پیانیست شلیک کن
دیوید گودیس
محمود گودرزی
کتاب کنج
دسته بندی: ادبیات-آمریکا
| کد آیتم: |
1992775 |
| بارکد: |
9786229868379 |
| سال انتشار: |
1402 |
| نوبت چاپ: |
1 |
| تعداد صفحات: |
262 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
جیبی |
رمان «به پيانيست شليک کن» اثر ديويد گوديس
يک رمان جنايي نوآرِ امريکايي. رمان «به پيانيست شليک کن»، با عنوان اصلي Shoot the Piano Player، امروزه يکي از کلاسيکهاي ژانر نوآر امريکايي بهحساب ميآيد.
متن اصلي رمان «به پيانيست شليک کن» اولين بار در سال 1956، با عنوان «آن پايين» (Down There)، منتشر شد اما بعد از اينکه فرانسوا تروفو، فيلمساز مشهور موج نو سينماي فرانسه، فيلم «به پيانيست شليک کن» را براساس آن ساخت عنوان رمان نيز در چاپهاي بعدي تغيير کرد و شد «به پيانيست شليک کن».
گفتنيست که در اقتباس سينمايي فرانسوا تروفو از رمان «به پيانيست شليک کن» شارل آزناوور، خواننده و ترانهسراي مشهور فرانسوي ارمنيتبار، نقش شخصيت اصلي رمان را بازي کرده است.
مروري بر رمان «به پيانيست شليک کن»
شخصيت اصلي رمان «به پيانيست شليک کن» يک پيانيست تنها و منزوي به نام ادي است. ادي نوازند? پيانو در يک بار در فيلادلفيا است. رمان «به پيانيست شليک کن» با آمدن تِرلي، برادر ادي، به نزد او در باري که ادي در آن پيانو ميزند آغاز ميشود. ترلي حين فرار از دست کساني که با ماشين تعقيبش ميکردهاند به تير مخابرات خورده و بهطرزي ناجور زخمي شده است. او و ادي مدتهاست همديگر را نديدهاند و حالا آمدن ترلي نزد برادرش يکجورهايي بوي دردسر ميدهد.
در ادام? رمان «به پيانيست شليک کن» ميبينيم که ادي چگونه دچار دردسر و درگيري با گروهي گانگستر ميشود و اين درگيري چه پيامد تراژيکي برايش دارد.
رمان «به پيانيست شليک کن» تصويري تلخ و سياه از زندگي مردمي مطرود و زخمخورده و فراموششده است؛ تصويري از جامعهاي تباه و انسانهايي که زندگي شخصي و حرفهايشان تباه شده است.
خشونت، تنهايي و تراژدي از ويژگيهاي اصلي رمان «به پيانيست شليک کن» است و نويسنده اينها همه را در دل رماني حادثهاي تعبيه کرده است.
انسانهاي رمان «به پيانيست شليک کن» گويي ناگزير از سرنوشت تلخ و تيره و تراژيکي هستند که بر سر راهشان کمين کرده است. ديويد گوديس در اين رمان نيز، همچون ديگر آثارش، دنياي طردشدگان جامعه و حاشيهايها و خلافکاران را تصوير کرده و از آدمهايي نوشته است که در اعماق و تاريکجاهاي جامعه زندگي ميکنند و زندگيشان در تنهايي و تلخي و اندوه و در محيطهايي آکنده از خشونت و جنايت و تبهکاري ميگذرد، چنانکه اگر خود نيز نخواهند درگير چنين مسائلي شوند بهنحوي پايشان به اين مسائل کشيده ميشود و دردسر و فاجعه گِرد سرشان ميگردد و اطرافشان پرسه ميزند و همواره به کمينشان نشسته است. ادي در رمان «به پيانيست شليک کن» آدمي از همين قماش است؛ آدمي خزيده در کنج يک بار که يکباره درگيرِ دردسري ميشود که برايش فاجعه ميآفريند و خود او را هم به اِعمال خشونت واميدارد.
در بخشي از رمان «به پيانيست شليک کن» ميخوانيد: «دستهايش برفها را محکم فشار دادند، بازوهايش صاف شدند و وقتي تقلا ميکرد بلند شود زانوهاش نيرو گرفتند. بعد بلند شد و همانطور که داشت به جلو ميافتاد، چنگ زد تا در حصار را بگيرد. دستهايش به در خوردند، آن را بستند و بعد چفتش را زد. وقتي چفت سر جايش قرار گرفت و محکم شد، ادي دوباره افتاد.
فکر کرد: "بهگمانم حالا در امان باشيم. دستکم تا مدتي. اما بعدش چي؟ خب، بهوقتش دربارهي آن هم حرف ميزنيم. يعني وقتي کاملن امن شود، وقتي مطمئن شويم که از کوچه رفتهاند. بعد ميتوانيم حرکت کنيم. کجا برويم؟ من را دست مياندازي، رفيق. من حتا نميتوانم سرنخي بهت بدهم."
روي پهلويش افتاده بود، برف را زير صورتش حس ميکرد، برف بيشتري روي سرش ميباريد، باد گوشتش را ميخراشيد و سرما تا عمق استخوانش نفوذ ميکرد. صداي آدمها را توي کوچه شنيد، صداي پاها، درهاي حصار که باز و بسته ميشدند، هرچند حالا سروصداها با نزديکشدنشان بهشکلي عجيب گنگ و نامفهوم شده بودند. بعد صدا درست پشت در بود، از در عبور کرد و خيلي گنگ بود، بيشتر به زمزمهاي در دوردست ميمانست. فکري گنگ به ذهنش آمد: "چيزي شبيه لالايي." چشمهايش بسته بودند، سرش در بالشت برفياش عميقتر فرو رفت. بدنش معلق بود و پايين ميرفت، دور ميشد، خيلي دور...
صدا بيدارش کرد. چشمهايش را گشود و از خود ميپرسيد آيا واقعن آن را شنيد.
"ادي..."
صداي پيشخدمت بود. ادي صداي پاهايش را در کوچه ميشنيد که آهسته قدم برميداشت.
نشست، پلک زد. دستش را بالا برد تا صورتش را در برابر باد و برفي که به آن ميخورد حفظ کند.
"ادي..."
"آره، خودش است. چي ميخواهد؟"
دستش از جلوي صورتش پايين آمد. به اطراف و به بالا نگاه کرد، آسمان خاکستري را ديد، بارش برف سنگين را روي سقف خانه، تندبادهاي مارپيچ را که برف را از بام به داخل حياط خلوت ميريخت. حالا برف ترتيبي داده بود که بهشکل پتوي نازک سفيدي روي جسم برجستهاي قرار بگيرد که هنوز آنجا در حياط خلوت بود.»
دربار? ديويد گوديس، نويسند? رمان «به پيانيست شليک کن»
ديويد لوب گوديس (David Loeb Goodis)، متولد 1917 و درگذشته به سال 1967، داستاننويس و فيلمنامهنويس امريکايي بود. شهرت او بهخاطر داستانهاي جناييِ نوآرش بود.
کارگران فقير، آدمهايي که بهناحق به آنها اتهام زده شده، فراريها و قاتلها شخصيتهاي اصلي آثار جنايي گوديس هستند.
از آثار ديويد گوديس ميتوان به رمان «گذرگاه تاريک» اشاره کرد.
دربار? ترجم? فارسي رمان «به پيانيست شليک کن»
رمان «به پيانيست شليک کن» با ترجم? محمود گودرزي در انتشارات کتاب کُنج منتشر شده است.
محمود گودرزي، متولد 1356، مترجم ايراني است. او فارغالتحصيل کارشناسي ادبيات فرانسه از دانشگاه تهران است. از گودرزي ترجمههاي مختلفي از ادبيات داستاني کلاسيک و مدرن جهان منتشر شده که بعضي از آنها عبارتند از: «کانديد يا خوشباوري»، «سفرهاي گاليور»، «پيير و ژان»، «ژنرال ارتش مرده»، «دراکولا»، «شکار و تاريکي»، «اتاق قرمز»، «شاهين مالت»، «بَري ليندون»، «گذرگاه تاريک» و «عُقاب».
گودرزي همچنين آثاري را در زمين? کتاب کودک و نوجوان، زندگينامه و ادبيات نمايشي به فارسي ترجمه کرده است که از آن جمله ميتوان به کتابهاي «سندباد (سفر به سوي خطر)»، «محمد علي: سلطان رينگ»، «گابريل گارسيا مارکز»، «جرم داريم تا جرم» و «وودي آلن» اشاره کرد.