آبلوموف پالتویی گالینگور
ایوان گنچارف
سروش حبیبی
فرهنگ معاصر
دسته بندی: ادبیات-روسیه
| کد آیتم: |
521021 |
| بارکد: |
9789648637342 |
| سال انتشار: |
1402 |
| نوبت چاپ: |
15 |
| تعداد صفحات: |
900 |
| نوع جلد: |
گالینگور |
| قطع: |
پالتوئی |
کتاب «آبلوموف» اثر ايوان گنچارف
رماني کلاسيک از ادبيات روسيه که شخصيت اصلياش شهرتي فراتر از عرصه ادبيات دارد. کتاب «آبلوموف» مهمترين اثر ايوان گنچارف است که مفهومي تازه به فرهنگ ادبي جهان افزوده است.
در تاريخ رمان برخي شخصيتهاي داستاني شهرتي زياد يافتهاند و گاه حتي به نمادي براي يک موضوع و مفهوم بدل شدهاند. شخصيت اصلي رمان «آبلوموف» يکي از مشهورترين اين شخصيتها است که اصطلاح ابلومويسم بر اساس آن ساخته شده است. ابلومويسم به شخصيتي گفته ميشود که دچار بيدردي مزمن و بيارادگي و ضعف نفس باشد.
گنچارف با نوشتن کتاب «آبلوموف» به تکامل رئاليسم روانشناختي در ادبيات روسيه کمک زيادي کرده است.
در رمان «آبلوموف» با شخصيتي روبرو هستيم که زندگي رخوتآلودي دارد و منزوي و تکافتاده است. گنچارف با نوشتن اين رمان درواقع تصويري از روسيه خوابزده به دست داده و ميخواسته تلنگري به خوانندگانش بزند. با اينحال آبلوموف شخصيتي است که با همه سستيها و نواقصسش ما را مجذوب خود ميکند.
مروري بر کتاب «آبلوموف»
رمان «آبلوموف» به لحاظ شيوه بيان و همچنين در توصيفهاي مفصل و بيشتابش تابع روحيات قهرمانش است. سروش حبيبي، مترجم کتاب، در بخشي از مقدمه اثر نقل قولي از جين هريسن آورده که او درباره اين ويژگي «آبلوموف» نوشته که گنچارف بيشک ميخواسته مقالهاي بنويسد و نتيجه کارش داستاني بزرگ شده است.
هريسن ميگويد قهرمان رمان «آبلوموف» به گونهاي است که به رغم سستيها و نقصهايش، نجابت دارد و انعکاس رواني پاک است: «اين کتاب به آساني ممکن بود مبتذل از آب درآيد و حتي نفرتانگيز باشد، اما در همه حال اخلاقي است. بسيار لطيف است و در عين حال واقعي است. حتي شخصيت شتولتس اغراقآميز نمينمايد. وقتي کتاب را خوانديم و فروبستيم خود را نه فقط به قدر يک درس اخلاق آسان با نتايج عملي آن در جهان واقعيات غنيتر مييابيم، بلکه ميبينيم که يک زندگي واقعي را احساس کرده و زيسته و شناختهايم.»
خود گنچارف درباره چگونگي کار بر روي رمان «آبلوموف» نوشته بود: «طرح اين داستان را در 1848، و حتي پيشتر در 1847 ريخته بودم و آن را به صورت يادداشتهايي مختصر، روي هر کاغذي که به دستم ميرسد مينوشتم. مثلا به جاي جملهاي فقط به کلمهاي که شاخص آن جمله بود اکتفا ميکردم. يا طرح کلي صحنهاي را با چند خط کوچک بر کاغذ رسم ميکردم يا پارهاي تمثيلهاي مناسب را در گوشهاي مينوشتم و گاه نيمصفحهاي را با خلاصهاي فشرده از شرح وقايع و بعضي منشهاي شخص داستان پر ميکردم و از اين قبيل. مقدار زيادي از اين يادداشتها را بر هم انباشته بودم اما داستان در ذهنم نوشته شده بود. گهگاه مينشستم و هفتهاي را به نوشتن ميگذراندم و يکي دو فصل را تمام ميکردم و بعد باز کنارش ميگذاشتم.» قسمت اول رمان «آبلوموف» در سال 1850 تمام ميشود.
رمان «آبلوموف» اينگونه آغاز ميشود: «ايليا ايليچ آبلوموف، يک روز صبح در آپارتمان خود واقع در يکى از عمارتهاى بزرگ خيابان گاراخووايا، که شمار ساکنان آن از جمعيت يک شهر مرکز ناحيه چيزى کم نداشت روى تخت در بستر خود آرميده بود. مردى بود سى و دو سه ساله و ميانبالا، که چشمان خاکسترى تيره و صورت ظاهر مطبوعى داشت، اما هيچ اثرى از انديشهاى مشخص و تمرکز حواس در سيمايش پيدا نبود. انديشه همچون پرندهاى آزاد در چهرهاش پرواز مىکرد، در چشمانش پرپر مىزد و بر لبهاى نيم بازماندهاش مىنشست و ميان چينهاى پيشانىاش پنهان مىشد و سپس پاک از ميان مىرفت و آن وقت چهرهاش از پرتو يکدست بىخيالى روشن مىشد و بىخيالى از صورتش به اطوار اندامش و حتى به چينهاى لباسش سرايت مىکرد.
گاهى گفتى ماندگى يا ملال، نگاهش را تيره مىساخت، اما خستگى و ملال، هيچيک نمىتوانستند ولو به قدر لحظهاى نرمى را که، حالت حاکم و بنيادينِ نه فقط چهره، بلکه تمام روحش بود از سيمايش دور سازند و روحش آشکارا و به روشنى در چشمها و لبخند و در هر يک از حرکات سر و دست او برق مىزد. ناظرى ظاهربين و کوردل با نگاهى گذرا بر او مىگفت: بايد مردک سادهلوح خوشقلبى باشد!» اما صاحبدلى که نظرى نافذتر و دلى پرمهرتر مىداشت پس از آنکه مدتى در چهره او نگاه مىکرد، خود در افکارى شيرين فرو مىرفت و چيزى نمىگفت و دور مىشد.»
درباره ايوان گنچارف نويسنده کتاب «آبلوموف»
ايوان الکساندرويچ گنچارف از مشهورترين نويسندگان ادبيات کلاسيک روسيه است که در ماه ژوئن سال 1812 متولد شد. کمي پس از اين زمان ناپلئون به مسکو وارد شد. پدر ايوان بازرگاني بود فرهيخته که زود از دنيا رفت يعني وقتي که گنچارف تنها هفت سال داشت. پس از اين، مادر گنچارف به کمک پدرخوانده او شرايطي را فراهم کردند که او ابتدا در شهر زادگاهش و سپس در يکي از بهترين مدارس مسکو درس بخواند. گنچارف پس از تحصيل در مدرسه، در سال 1831 به دانشگاه مسکو وارد شد و با شوق فراوان به تحصيل زبانهاي خارجي و ادبيات پرداخت. او علاقهاي زياد به تئاتر و شعر روسي داشت. او پس از آنکه درسش در دانشگاه تمام شد با جسارتي که در آن دوره قابل توجه به نظر ميرسد گفت که من يک شهروند آزاد اين جهانم! با اتمام تحصيل گنچارف کارمند دولت شد و پس از سالها کار کردن نتوانست به ترقي مدنظرش دست پيدا کند. با اين حال او در ساعتهاي بطالتاش در محيط کار به نوشتن داستان کوتاه و شعر مشغول ميشد و گاهي ترجمه هم ميکرد. نوشتن براي گنچارف ابتدا شکل تفنن داشت اما به مرور جديتر شد و داستانهايي نوشت که موجب شهرتش شد. اما عمده شهرت گنچارف به شاهکارش «آبلوموف» مربوط است. گنجارف نقدهاي ادبي هم مينوشت و همچنين به نوشتن خاطراتش هم مشغول بود. او سرانجام در هفتم دسامبر 1891 در تنهايي از دنيا رفت.
درباره ترجمه کتاب «آبلوموف»
کتاب «آبلوموف» با ترجمه سروش حبيبي در نشر فرهنگ معاصر منتشر شده است.
سروش حبيبي، متولد 1312 در تهران، از برجستهترين مترجمان ادبي ايران در چند دهه اخير است. حبيبي مترجمي چندزبانه است و آثار متعددي به خصوص از ادبيات روسي به فارسي برگردانده است. حبيبي حدود دو دهه کارمند وزارت پست و تلگراف و تلفن بود و در سال 1351 بازنشسته شد و سپس مدتي به عنوان سرويراستار در يک انتشارات دانشگاهي مشغول به کار شد. سروش حبيبي کاملا اتفاقي به سمت ترجمه کشيده شد اما به واسطه آشنايي خوبش با زبان و ادبيات فارسي و علاقهاش به ادبيات جهاني امروز کارنامهاي پربار از او در دست است. «جنگ و صلح»، «قمارباز»، «آنا کارنينا»، «شياطين»، «اربابها»، «زمين انسانها»، «ژرمينال»، «طبل حلبي»، «ابله»، «خداحافظ گاري کوپر» و «انفجار در کليساي جامع» برخي از ترجمههاي ماندگار سروش حبيبي هستند.