ساعت باران

ساعت باران
داستان درباره معلمی جوان است که برای تدریس وارد یکی از شهرهای شمالی می‌شود. او باید در باغی اقامت کند که مصادره‌ای است. باغ محل اقامت معلم جوان قبلا متعلق به یک ملاک قدیمی بوده و ماجراهای باغ او را وارد فضایی معمایی ‌می‌کند. حوادث و اتفاقاتی که معلم ناگزیر وارد آن می‌شود و راز آلود هستند. ماجرای دو خانواده قدیمی و فرد ملاک و گذشته آنها در ارتباط با جوان، مسیر داستان «ساعت باران» است.
در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:
«چشم‌هایم را بستم و به هرچه معتقد بودم دعا کردم که روح در همین لحظه آزاد شود و از بروز فاجعه جلوگیری کند. چشمانم را با احتیاط باز کردم. روح محکم همان جا ایستاده بود و با قهقهه‌ای شبیه به خنده‌ دایه روحم را خراش می‌داد. از خودم بی‌خود شده بودم. به زمزمه و رو به او گفتم: «از اینجا برو… برو تمومش کن… اگه نری فریبرز کشته می‌شه... حرفای منو می‌فهمی؟» اصلاً از دهانم کلمه‌ای بیرون نمی‌آمد و حرف‌های خودم فقط در کاسه‌ی سر خودم می‌چرخید. خیلی تلاش کردم که حرف را از دهانم بیرون بکشم، اما لال شده بودم.»

درباره نویسنده: هادی معیری نژاد ( 1352 ) نویسنده و شاعر ، صاحب اثر «هیتلر را من کشتم»