جنگاوران جوان 2: پل آتشین
نویسنده: جان فلنگن
مترجم: مسعود ملک یاری
ناشر: افق
دسته بندی: داستان نوجوان
337,500 ریال
ویل نوجوان پانزده ساله و از جنگاوران سرزمین آرالوئن است. سالهاست سکنه آرالوئن در آرامش زندگی میکنند و از شر ارباب باران و تاریکی در امان بودند. ولی بعد از پانزده سال، مورگاراث، هیولای کوهستان نیت شوم حمله به سرزمین ویل را دارد. ویل به همراه دوستانش گیلان و هوراس مأمور میشوند به سرزمین همسایه، سرکشی کنند. با رسیدن به سلتیک متوجه میشوند اوضاع عادی نیست. مورگاراث به آنجا حمله کرده و اهالی یا فرار کردهاند یا اسیر شدهاند.
در بخشی از کتاب پل آتشین میخوانید:
هالت و ویل، سه روز تمام رد وارگالها را دنبال کردند. چهار هیولای وحشی و غولپیکر، سربازان مورگاراث، فرمانروای یاغی، از زمینهای ملک ردمونت گذشته بودند و پاکوبان به سمت شمال میرفتند. رنجر لام تا کام حرف نمیزد و درکنار شاگرد جوانش، شش دانگ حواسش به رد هیولاها بود.
همین که لختی برای چاق کردن نفسشان ایستادند، ویل درآمد:« یعنی کجا میتونند رفته باشند، هالت؟ ارتش گذرگاه سه پلهرو گرفته و تاا حالا باید جنگ بالا میگرفت.»
گذرگاه سهپله، تنها راه میان پادشاهی آرالوئن و کوهستان باران و ظلمت، مرکز فرماندهی مورگاراث بود. حالا که ارتش پادشاهی برای جنگ با مورگاراث شمشیر کشیده بود، گروهانی از پیادهنظام و کمانداران به پادگانهای کوچک مستقر در گذرگاه اعزام شدهبودند. این افراد باید تا رسیدن ارتش اصلی، نبض شاهراه را به دست میگرفتند.
هالت در تأیید حرف ویل گفت: «درسته. گذرگاه سه پله تنها جاییه که همهی افرادشون میتونند جمع بشوند. ولی این چهار تا جانور، خیلی راحت میتونند پشت صخرهها قایم بشوند و از کوره راهها فرار کنند.»
قلمرو مورگاراث در دل فلات بیآب و علفی بود که چون کوه عظیمی سر برآورده بود و از جنوب به سرزمین پادشاهی متصل میشد. گذرگاه پرپیچ و خم سه پله در شرق و صخرههای ناهموار و پرتگاههای مرگبار در غرب، مرز میان فلات و آرالوئن بود. صخرهها تا جنوب غربی کشیده میشدند و در دل پرتگاه عمیقی به نام فیشو میافتادند. فیشور شکاف عظیمی در زمین بود که به دریا میرسید و سرزمین مورگاراث را از پادشاهی سلتها جدا میکرد.
همین سنگرهای طبیعی بودند که در پانزده سال گذشته، آرالوئن و همسایهشان سلتیک را از گزند ارتش مورگاراث حفظ میکرد. از این گذشته، این موانع طبیعی، به نفع ارتش آرالوئن، دسترسی به فرمانروای یاغی را هم سادهتر میکردند.
ویل درآمد: «گمان نمیکنم کسی بتونه از اون صخرهها رد بشه.»
لبخند مصممی روی لبان هالت نقش بست: «هیچ راهی همیشه بسته نمیمونه. به خصوص وقتی برات مهم نباشه که برای رسیدن به هدف کثیفت چندتا زندگی رو نابود میکنی. حدسم اینه که با کلی طناب و چنگک از صخرهها بالا رفتهاند و منتظر یه شب مه گرفته و طوفانیاند. اینطوری میتونند دور از چشم گشتیها فرار کنند.»
دسته بندی: | نوجوان |
موضوع اصلی: | نوجوان |
موضوع فرعی: | داستان نوجوان |
زبان: | فارسی |
قطع: | جیبی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 424 |
نظرات اهل ادبیات را بخوانید با چشم باز انتخاب کنید
بررسی سلامت فیزیکی کتاب ها پیش از ارسال با درج مهر کنترل کیفی
ارسال کتاب در بسته بندی ویژه هدایا؛ به نام شما یا به صورت ناشناس
سفارش از شما، تحویل به موقع از ما
پیشنهاد بنوبوک