شعله مرموز ملکه لوآنا
نویسنده: اومبرتو اکو
مترجم: فرزانه کریمی
ناشر: خوب
دسته بندی: ادبیات ایتالیا
4,300,000 ریال
رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» اثر اومبرتو اکو
یک رمان تاریخی – معمایی دربارۀ حافظه، فراموشی و جستجو و بازیابی گذشته. رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا»، با عنوان اصلی La Misteriosa Fiamma della Regina Loana، همچون دیگر آثار داستانی اومبرتو اکو، از خلال نقل قصهای پرماجرا و رازآلود و آمیخته به مقادیری طنز و شوخطبعی، دایرهالمعارفی بزرگ از تاریخ و فرهنگ را به روی ما میگشاید و ما را در هزارتوی تاریخ و فرهنگ و متون مکتوبِ جورواجور میگرداند.
اکو در رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» موضوع فراموشی و حافظه و خاطره را دستمایۀ خلق رمانی قرار داده است که کتابها در آن، مانند دیگر آثار این نویسندۀ کتابباز، نقشی عمده را ایفا میکنند.
رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» رمانی سرشار از اشارههای بینامتنی به متون مختلف، از کتاب گرفته تا روزنامه و مجله و...، است. این رمان همچنین تصویری از ایتالیای دوران موسولینی ارائه میدهد.
متن اصلی رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» اولین بار در سال 2004 منتشر شده است.
مروری بر رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا»
راوی و شخصیت اصلی رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» مردی پنجاهونُهساله به نام جامباتیستا بودونی است. بودونی دلال کتابهای عتیقه و متون کهن است و ذهنش انباشه از مجموعهای متنوع و بیپایان از خواندهها.
ماجرای رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» از زمانی آغاز میشود که بودونی، بهدلیل سکتۀ مغزی، حافظۀ اپیزودیک خود را از دست میدهد و نمیتواند چیزی از زندگی روزمره و شخصی خود را به یاد آورَد. تنها چیزی که در حافظۀ بودونی مانده، کتابهایی است که او خوانده. حافظۀ بودونی حالا مجموعهای از کتابهاست و او گویی به کتابخانهای عظیم بدل شده است و اینگونه است که اومبرتو اکو در رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» ما را به هزارتوی کتابها و ارجاعات بینامتنی گوناگون وارد میکند.
درواقع بودونیِ رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» شخصیت و فردیت و هویت خود را، بعد از سکتۀ مغزی، از دست داده است و حافظهاش به حافظۀ نوع بشر و حافظهای تاریخی و متنی بدل شده است. او اینگونه ما را به تاریخ جهان و تاریخ انسان متصل میکند. اما آیا بودونی میتواند حافظۀ اپیزودیکش را بازیابد و هویت و خودِ فردی و خصوصیاش را پیدا کند؟ او، در تلاش برای رسیدن به این مقصود، به خانهای میرود که کودکی خود را در آن گذرانده است. بودونی در این خانه شروع به جستجو در کتابهای درسی دورۀ دبستانش میکند؛ کتابهای اول تا پنجم ابتدایی که از کمی پیش از جنگ جهانی دوم شروع و در مقاطع تحصیلی بالاتر، با این جنگ همزمان میشوند. راوی همچنین نشریات دوران موسولوینی را ورق میزند و به کمیکبوکها سرک میکشد و مظاهر گوناگون فرهنگ عامۀ آن دوران را مرور میکند و تصویری از ایتالیای فاشیست و مظاهر و نمادهای آن ارائه میدهد و تبلیغات دوران سلطۀ فاشیسم بر ایتالیا را از نظر میگذراند.
حین همین جستجوهاست که بودونی، درحالیکه دیگر از بازیابی هویت خود ناامید شده و میخواهد به جستجو پایان دهد، در کتابخانۀ پدربزرگش به نسخهای اصل و نفیس از آثار شکسپیر برمیخورد و یافتن این نسخه، نقطۀ عطفی را در رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» رقم میزند.
بودونی از یافتن نسخۀ نفیس آثار شکسپیر چنان شوکه میشود که دوباره سکته میکند و براثر این سکتۀ دوم، به کما میرود و در کما، به گذشته و خاطرات کودکی و نوجوانی خود سفر میکند و آن خاطرات گمشده را بازمییابد. اینجاست که پای اولین عشقِ زندگی بودونی در رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» به میان میآید.
در بخشی از رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» میخوانید: «انگار از یک خواب طولانی بیدار شده بودم و بااینحال هنوز در یک خاکستری غلیظ غوطهور بودم. شاید هم بیدار نبودم و داشتم خواب میدیدم. رؤیای عجیبی بود. خالی از تصویر و مملو از صدا. انگار نمیدیدم اما صداهایی را میشنیدم که به من میگفتند چهچیزی را باید ببینم. میگفتند که من در امتداد کانالهایی که هر چشماندازی در آن محو میشود، چیزی جز بخار نمیبینم. بروژ، به خود میگفتم در بروژ هستم. آیا تابهحال به بروژ، شهر مرده، رفته بودم؟ همانجا که مه مثل دودِ عود در خواب، در میان برجها شناور است؟ شهری خاکستری و غمگین، همانند گوری آراسته با گلهای داوودی، شهری که مه، مثل پردهای زینتی از سردر خانههایش آویزان است. روحم شیشههای تراموا را میشست تا خود را در مه سیال چراغهای جلو غرق کند. مه، خواهر پاکدامن من... مهی غلیظ و کدر، دربرگیرندۀ همهمهها و پدیدآورندۀ اشباح... سرانجام به پرتگاهی عظیم رسیدم و پیکر تنومندِ در کفن پیچیدهای را دیدم که چهرهاش همچون سپیدی برف پاک و منزه بود. من آرتور گوردن پیم هستم.
مه را میجویدم. اشباح از کنارم میگذشتند، بهنرمی مرا لمس میکردند و ناپدید میشدند. چراغهای دوردست مثل شعلههای لرزان و کمسوی شمعهای افروخته در گورستان سوسو میزدند.
یک نفر بیسروصدا کنار من راه میرود، انگار پابرهنه است و روی پنجه، بدون کفش و دمپایی راه میرود، لایهای از مه روی گونهام میخزد، یک مشت آدم مست، انتهای کشتی عربده میکشند. کشتی؟ این را من نمیگویم، صداها میگویند.
مه تا روی پنجههای گربۀ کوچک میآید. مهی چنان که گویی جهان را سراسر پاک کرده بود.»
دربارۀ اومبرتو اکو، نویسندۀ رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا»
اومبرتو اکو (Umberto Eco)، متولد 1932 و درگذشته به سال 2016، پژوهشگر و کارشناس قرون وسطی، فیلسوف، نشانهشناس، منتقد فرهنگی، مفسر سیاسی و اجتماعی و داستاننویس ایتالیایی بود.
معروفترین رمان اکو رمان «نام گل سرخ» است که در ایران با عنوان «آنک نام گل» نیز ترجمه شده است. براساس این رمان فیلمی هم بهکارگردانی ژان ژاک آنو و با بازیِ شن کانری ساخته شده است. از دیگر رمانهای اومبرتو اکو میتوان به رمانهای «آونگ فوکو» و «گورستان پراگ» اشاره کرد. اکو نویسندهای شیفتۀ کتاب و با دامنۀ مطالعاتی وسیع بود. او داستان کودکان هم مینوشت. «بمب و ژنرال» از جمله قصههایی است که او برای کودکان نوشته است. از جمله آثار غیرداستانی اومبرتو اکو میتوان به کتابهای «تاریخ زیبایی» و «تاریخ زشتی» اشاره کرد.
دربارۀ ترجمۀ فارسی رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا»
رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا» با ترجمۀ فرزانه کریمی در نشر خوب منتشر شده است.
فرزانه کریمی، متولد 1345، مترجم ایرانی است. او، بهجز رمان «شعلۀ مرموز ملکه لوآنا»، کتاب «زمان زود پیر میشود» را نیز، با همکاری هاله ناظمی، به فارسی ترجمه کرده است.
دسته بندی: | علوم انسانی |
موضوع اصلی: | ادبیات |
موضوع فرعی: | ادبیات ایتالیا |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 448 |
نظرات اهل ادبیات را بخوانید با چشم باز انتخاب کنید
بررسی سلامت فیزیکی کتاب ها پیش از ارسال با درج مهر کنترل کیفی
ارسال کتاب در بسته بندی ویژه هدایا؛ به نام شما یا به صورت ناشناس
سفارش از شما، تحویل به موقع از ما
پیشنهاد بنوبوک