نیکولا کوچولو و فیل گنده
نویسنده: رنه گوسینی ، ژان ژاک سامپه
مترجم: ناهید طباطبایی
ناشر: کتاب پارسه
دسته بندی: داستان کودک
165,000 ریال
نیکولا کوچولو، مجموعه داستانهای مصور اثر رنه گوسیوی است که در اصل به زبان فرانسه نوشته شد. ماجراهای نیکولا که دبستانیاست جالب و هیجانانگیز است. نیکولا و دوستانش با خلق رویدادهای بامزه و گاهی وحشتناک حتی بزرگترها را هم میخنداند. چنانکه پشت جلد کتاب نوشته شد: برای کودکان هفت ساله تا پیرمردهای هفتاد ساله.
در داستان نیکولا کوچولو و فیل گنده میخوانیم:
از امروز یک همسایهی جدید داریم!
ما قبلاً هم یک همسایه داشتیم؛ آقای بلدور. او خیلی مهربان است و دائم با بابا بحث میکند. اما طرف دیگر خانه مان، یک خانه خالی برای فروش بود. بابا از حیاط این خانه، که کسی در آن نبود، برای ریختن برگهای خشک باغمان و گاهی هم کاغذ و چیزهای دیگر استفاده میکرد. چون کسی آن جا نبود، مشکلی بهوجود نمی آمد. مثل آن دفعه نبود که بابا پوست پرتقال را انداخت توی باغ آقای بلدور و او یک ماه با بابا حرف نزد. هفتهی پیش مامان به ما گفت که لبنیات فروش به او گفته که خانهی بغلی به آقای کورت پلاک فروخته شده. آنها یک زن و شوهر هستند و دختری هم سن من دارند. آقای كورت پلاك مسئول بخش فروش کفش در طبقهی سوم فروشگاه "صرفه جوی کوچولو" است، و همسرش عاشق نواختن پیانوست. لبنیات فروش به جز این چیزی نمیدانست. او فهمیده بود که بنگاه "وندنپلوژ و شرکا” ترتیب اسبابکشی را برای پنج روز بعد، یعنی امروز، دادهاند.
وقتی کامیون بزرگ اسباب کشی را دیدم که دور وبرش نوشته بود وندنپلای داد زدم: آمدند! آمدند! بابا و مامان آمدند کنار من و از پنجرهی اتاق پذیرایی تماشا کردند. دنبال کامیون یک ماشین بود که یک آقا با یک عالمه ابرو بالای چشمهایش، یک خانم با پیراهن گلدار که چند تا پاکت و یک قفس پرنده دستش بود، و بعد یک دختر کوچولو اندازهی من که عروسک بغلش بود، از آن پیاده شدند.
مامان به بابا گفت: میبینی زن همسایه چطوری خودش را درست کرده؟ انگار از پرده لباس دوخته!
بابا گفت: بله، فکر میکنم ماشینشان مدل قدیمی ماشین من است.
باربرها از کامیونشان پیاده شدند و موقعی که آقای همسایه رفت تا درِ باغ و خانه را باز کند، خانم همسایه درحالی که دستش را با قفس پرنده تکان میداد، در بارهی اسبابها به باربرها توضیح داد. دختر کوچولو دوروبر
مامانش جست وخیز میکرد ، بعد مامانش چیزی به او گفت، و او ایستاد.
من پرسیدم: میتوانم بروم توی باغ؟
بابا گفت: بله، اما مزاحم همسایههای جدیدمان نشو.
مامان گفت: و مثل فضولهای احمق تماشای شان نکن، آدم نباید بی ملاحظه باشد!
دسته بندی: | کودک |
موضوع اصلی: | کودک |
موضوع فرعی: | داستان کودک |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 168 |
نظرات اهل ادبیات را بخوانید با چشم باز انتخاب کنید
بررسی سلامت فیزیکی کتاب ها پیش از ارسال با درج مهر کنترل کیفی
ارسال کتاب در بسته بندی ویژه هدایا؛ به نام شما یا به صورت ناشناس
سفارش از شما، تحویل به موقع از ما
پیشنهاد بنوبوک