برج بابل: باد ویرانگر
The wind that lays waste
سلوا آلمادا
مهدی غبرایی
چشمه
دسته بندی: ادبیات-آمریکای-لاتین
| کد آیتم: |
1525939 |
| بارکد: |
9786220110637 |
| سال انتشار: |
1403 |
| نوبت چاپ: |
3 |
| تعداد صفحات: |
156 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
پالتوئی |
رمان «باد ويرانگر» نوشت? سِلوا آلمادا
يک رمان کوتاه فلسفي، شاعرانه و غنايي دربار? خانواده، اخلاق، وفاداري، ايمان، شک، عشق، طبيعت و پيچيدگيهاي مناسبات انساني. رمان «باد ويرانگر»، با عنوان اصلي El viento que arrasa و عنوان انگليسي The Wind That Lays Waste، اولين رمان سلوا آلمادا، نويسند? معاصر آرژانتيني، است.
رمان «باد ويرانگر» يک رمان ساده و درعينحال پيچيده است؛ رماني کمحجم و جمعوجور با شخصيتهاي کمتعداد که داستان آن در فضايي کوچک ميگذرد اما، در عين کوچکي و جمعوجور و کمشخصيت بودن، از مسائل و مفاهيم انساني بزرگ و بنياديني سخن ميگويد.
متن اصلي رمان «باد ويرانگر» اولين بار در سال 2012 منتشر و پس از انتشار با تحسين زيادي از جانب منتقدان و نيز با استقبال عمومي گستردهاي مواجه شد.
براساس رمان «باد ويرانگر» فيلم و اپرا هم ساخته شده است.
مروري بر رمان «باد ويرانگر»
روستايي در آرژانتين، يک کشيش و دختر نوجوانش، يک مکانيک و وردستش، چند سگ، يک خانه و کارگاه مکانيکي در کنار جاده و انبوهي از ماشينهاي اسقاطي و اوراق. سلوا آلمادا در رمان «باد ويرانگر» با همين مصالح اندک، قصهاي پديد آورده که خواننده را تا بهآخر با خود همراه ميکند.
داستان کتاب «باد ويرانگر» دربار? کشيشي است که، براي تبليغ و انجام رسالت دينياش، همراه دختر نوجوانش به نقاط مختلف سفر ميکند و مدام، با ماشيني پُر از کتاب مقدس و مجله، از جايي به جاي ديگر ميرود. همسر کشيش، يعني مادر دختر نوجوان، آنها را يک روز، ميان راه، ترک کرده. دختر تصويري محو از مادرش در ذهن دارد چون وقتي مادرش او و پدرش را ترک کرده، بچه بوده است. واضحترين خاطر? دختر از مادرش مربوط به همان لحظهاي است که او و پدرش از مادر جدا ميشدهاند. بين کشيش و دخترش کشمکش و اختلافي هست و دختر گويي چندان به کارِ پدرش و سماجتي که او براي انجام رسالتش بهخرج ميدهد باور ندارد و کمي از دست او شاکي است.
ماجراي رمان «باد ويرانگر» از لحظهاي آغاز ميشود که کشيش و دخترش، بهدليل خرابي ماشينشان، در راه ماندهاند و مردي مکانيک در حال تعمير ماشين آنهاست. مکانيک با پسر نوجواني که وردست اوست زندگي ميکند. مادر پسر هم، مثل مادرِ دخترِ کشيش، او را ترک کرده و پسر نزد مکانيک بزرگ شده است.
تعمير ماشين طول ميکشد و در اين فاصله، بين پسر و دختر نوجوان رابطهاي دوستانه شکل ميگيرد؛ رابطهاي که رنگي از عشقي پنهان دارد. از طرفي پدر دختر، يعني مردِ کشيش که از آن کشيشهاي واقعاً مؤمن است و از هر فرصتي براي انجام رسالت دينياش استفاده ميکند، توجه پسر نوجوان را به خود جلب کرده است.
مکانيک اما با کشيش بهشدت مخالف است. عقايد او با عقايد کشيش متفاوت است. او مردي است که سخت به نيروي طبيعت باور دارد.
در ادام? رمان «باد ويرانگر» ميبينيم که وقوع يک طوفان شديد باعث ميشود که کشيش و دخترش و مکانيک و وردستش زيرِ يک سقف گرد هم آيند و به هم نزديکتر شوند اگرچه اختلاف عقيد? مکانيک و کشيش ظاهراً بهقوت خود باقي است.
اما مواجه? اين چهار تن و گرد آمدنشان زير يک سقف، بهجبرِ طوفان، چه تحولي در شخصيتهاي رمان «باد ويرانگر» و رَوَندِ زندگي آنها ايجاد ميکند؟ اين را با خواندن کامل اين رمان در خواهيد يافت.
در بخشي از رمان «باد ويرانگر» ميخوانيد: «سگها يکييکي آمدند، دهدوازدهتايي بودند – تعدادشان از دست براوئر دررفته بود – و همگي چپيدند زير ميز؛ همه، جز خرمايي – روسکي که کنار او ايستاده بود و با دهان نيمهباز به آسمانِ خشمگين و رو به تاريکي دندان نشان ميداد.
گرينگو دلش ميخواست فرياد بکشد. سالها از ته دل فرياد نزده بود، اما حالا نفس و قدرتش را جمع کرد تا فريادش را در دل بعدازظهري که رو به تاريکي ميرفت طنينانداز کند. خرمايي با زوزهي کشداري همراهياش کرد.
باد تکوتوک موي کشيش را آشفته کرد. از راه رسيد، پيرهنش آويزان بود و دنبالهاش پشتسرش تکانتکان ميخورد. زورِ باد دکمهها را باز کرده بود و شکم پُر موي سفيدش را نمايان کرده بود.
لبخندي به لب داشت. دلايل خاص خودش را براي شکرگزاري از خدا بابت اين توفان داشت. گرينگو سرخوشانه دست دور شانهي کشيش انداخت و بطري را داد دستش. پدر بي هيچ درنگي نوشيد و دوتايي همانجا رو به توفان ايستادند؛ توفاني که تنورهکشان چون حيواني غولپيکر و خيس و موحش پيش ميآمد.
در همين لحظه سروکلهي لني و تاپيوکا هم پيدا شد: دو بدن باريک که با چشمها و دهاني پُر از غبار در کشمکش با باد بودند بااينحال لبخند بر لب داشتند. موي دختر سخت آشفته بود و دامنش بالا ميرفت و پاهاي رنگپريده و استوارش را نمايان ميکرد.
براي مقابله با توفانِ در راه به آغوش آن جانپناه ساخت انسان پناه بردند. هر چهار نفر رو به آسمان کردند. بهترين کار همين بود.
چهقدر طول کشيد؟ چه کسي ميتواند بگويد؟ در آن لحظهي يکهي سرشار، چهارتاييشان يک نفر بودند.»
دربار? سلوا آلمادا، نويسند? رمان «باد ويرانگر»
سِلوا آلمادا (Selva Almada)، متولد 1973، نويسند? آرژانتيني است. او يکي از مهمترين نويسندگان امروز آرژانتين و امريکاي لاتين بهحساب ميآيد.
آثار سلوا آلمادا را با آثار نويسندگاني چون ويليام فاکنر، خوان کارلوس اونتي، کارسون مککالرز و فلانري اوکانر مقايسه کردهاند.
رمان «باد ويرانگر»، چنانکه پيشتر نيز اشاره شد، نخستين رمان آلمادا است. او با اين رمان به نويسندهاي مشهور، هم در آرژانتين و امريکاي لاتين و هم در جهان انگليسيزبان، بدل شد.
از ديگر آثار سلوا آلمادا ميتوان به رمان «نهفقط رود» اشاره کرد.
دربار? ترجم? فارسي رمان «باد ويرانگر»
رمان «باد ويرانگر» با ترجم? مهدي غبرائي، همراه با يادداشتي در معرفي سلوا آلمادا، در نشر چشمه منتشر شده است.
مهدي غبرائي، متولد 1324 در لنگرود، از مترجمان مطرح و نامآشناي ادبيات داستاني در ايران است. ترجمههاي غبرائي از آثار داستاني جهان بسيار متنوع است و آثار نويسندگاني از سرزمينهاي مختلف، از کشورهاي عربي و آفريقايي تا ژاپن و اروپا و امريکا، را در بر ميگيرد.
ارنست همينگوي، کازوئو ايشيگورو، هاروکي موراکامي، جک لندن، دوريس لسينگ، و. س. نايپُل و هشام مطر از جمله نويسندگاني هستند که غبرائي آثاري از آنها را به فارسي ترجمه کرده است.
از ترجمههاي مهدي غبرائي ميتوان به کتابهاي «آواي وحش»، «اين ناقوس مرگ کيست؟»، «کافکا در کرانه»، «خانهاي براي آقاي بيسواس»، «در کشور مردان»، «دفترهاي مالده لائوريس بريگه»، «بادبادکباز»، «زن در ريگ روان» و «ديار خوابگردي» اشاره کرد.