قلب شنی
عبدالرزاق گورنه
نجمه رمضانی
میردشتی
دسته بندی: ادبیات-انگلیس
| کد آیتم: |
1523582 |
| بارکد: |
9786227600896 |
| سال انتشار: |
1401 |
| نوبت چاپ: |
1 |
| تعداد صفحات: |
340 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
کتاب «قلب شني» نوشت? عبدالرزاق گورنه
قص? تبعيد، مهاجرت، خيانت، تعلق، هويت و انزوا. کتاب «قلب شني»، با عنوان اصلي
Gravel Heart، رماني است دربار? هم? رنجهاي انسان جهان سومي که تجربههايي چون استعمار و دوپارگي هويتي و بيوطني را از سر گذرانده است. عبدالرزاق گورنه، که متخصص نوشتن از مسائل هويتي و بحرانهاي فرهنگي پناهندگان و احساس غربت آنهاست، در کتاب «قلب شني» هم به همين مسائل پرداخته است اگرچه اين تمام آن چيزي نيست که کتاب «قلب شني» پيشِ روي مخاطبانش قرار ميدهد و گورنه در اين رمان، همچون هر نويسند? چيرهدستي، از مسائل خاص فرهنگي و هويتي و سياسي و اجتماعي به مسائل عام انساني نقب ميزند و همين باعث ميشود که هر مخاطبي در هر کجاي دنيا و با هر فرهنگي بتواند با کتاب «قلب شني» ارتباط برقرار کند.
به بياني، چنانکه در مقدم? نجمه رمضاني بر ترجم? فارسي کتاب «قلب شني» اشاره شده است، «شايد فارغ از وجه سياسي و اجتماعي قلب شني، آنچه اين رمان را خواندنيتر ميکند، به تصوير کشيدن انزوايي بس عميقتر است، انزوايي که ريش? آن نه در ناهمساني فرهنگي، نه در ناهمزباني، نه در تفاوت نسلي، بلکه در بيخويشتني آدمها است، اين حقيقت که گويي يافتن ارتباط و حتي خلوتي که در آن آدمي به تمامي خود باشد، سخت است.»
در مقدم? ترجم? فارسي کتاب «قلب شني» همچنين گفته شده که عنوان اين رمان، برگرفته از بخشي از نمايشنام? «کلوخانداز را پاداش سنگ است» شکسپير است.
متن اصلي کتاب «قلب شني» اولين بار در سال 2017 منتشر شده است.
مروري بر کتاب «قلب شني»
عبدالرزاق گورنه در کتاب «قلب شني» داستان پناهندهاي اهل زنگبار، به نام سليم، را روايت ميکند که کودکياش در زنگبارِ ده? 1960 ميلادي و در متن انقلاب اين کشور براي به دست آوردن استقلال گذشته و سپس شاهد تحولاتي در کشورش بوده و بعد هم در ده? 90 ميلادي سر از انگلستان درآورده است.
کتاب «قلب شني» سرگذشت سليم را در متن بحرانهاي سياسي سرزمينش روايت ميکند و نيز به مسائل فردي و هويتي سليم، بهعنوان انساني که از وطنش ريشهکن و در مهاجرت دچار احساس غربت و دوپارگي فرهنگي شده است، نقب ميزند و همچنين به تاريکيها و ترسها و رازهاي خانوادگي او و گذشتهاي که براي سليم پر از ابهام بوده است.
سليمِ کتاب «قلب شني» کودکي کتابخوان و رؤياپرداز بوده و در تسخير وحشتي شبانه. او، وقتي که خيلي کوچک بوده، فهميده است که پدرش او را نميخواهد. در طول کتاب «قلب شني» ميبينيم که سليم چگونه با حقايقي ويرانگر دربار? نزديکترين افراد خانوادهاش مواجه ميشود.
در بخشي از کتاب «قلب شني» ميخوانيد: «پدرم من را نميخواست. خيلي کوچک بودم که اين را فهميدم، پيش از آنکه اصلاً بفهمم از چه چيزي محروم شدهام و خيلي پيشتر از آنکه بتوانم علتش را بفهمم. ميشود گفت نفهميدن نعمتي بود. اگر در سن بالاتري اين واقعيت را ميفهميدم، شايد ميدانستم چطور با آن کنار بيايم و زندگي کنم، احتمالاً با تظاهر و تنفر. احتمالاً وانمود ميکردم که برايم اهميتي ندارد يا شايد جاروجنجال راه ميانداختم و پشت سر پدرم او را به خاطر هم? کاستيهايم متهم ميکردم و ميگفتم اگر او مرا ميخواست سراسر زندگيام از اين رو به آن رو ميشد. شايد آخر سر با تلخکامي ميگفتم زندگي بي مهر پدر چيز چندان عجيب و غريبي هم نيست. شايد حتي نبود اين مهر براي آدم آزاديبخش باشد. کنار آمدن با پدرها هميشه آسان نيست، بهخصوص اگر خودشان هم بدون مهر پدري بزرگ شده باشند، چون آن وقت اين تصور برايشان پيش ميآيد که پدرها بايد هر کاري را به سبک خودشان انجام دهند، هر سبکي که باشد. بهعلاوه پدرها، مثل تمام آدمهاي ديگر، بايد با خشونت زندگي کنار بيايند، خشونتي که کار زندگي بدون آن لنگ ميماند. تازه بايد بر زخمهاي خودشان هم مرهم بگذارند و تاب بياورند، حتماً بسياري اوقات شده که کم آورده باشند، چه برسد به اينکه بخواهند به بچهاي عشق بورزند که حالا به هر ترتيب سر و کلهاش آن وسط پيدا شده است.
اما روزگاري را هم به ياد ميآورم که اوضاع طور ديگري بود، زماني که در همان اتاق کوچک بوديم ولي پدر با سکوت سنگينش من را پس نميزد، بالا و پايينام ميانداخت و از ته دل با هم ميخنديديم. خاطرهاي بدون صدا و کلمه بود، گنج کوچکي که پنهانش ميکردم. اين خاطره حتماً مربوط به وقتي بود که خيلي خيلي کوچک بودم، يک نوزاد کوچولو. آخر از قديميترين خاطر? واضحي که از پدرم دارم، او همان مرد ساکتي است که بعدتر ميشناختم. نوزادها با همان ملاجهاي نرمشان چيزهاي زيادي را به خاطر ميسپرند، که بعدها در زندگي برايشان دردسرساز ميشوند و اطميناني نيست که همه چيز را در جاي خودش به ياد بياورند. گاهي با خود فکر ميکردم شايد اين خاطر? بالا و پايين انداختن را خودم ساختهام تا خود را دلداري دهم يا شک ميکردم بعضي از خاطراتم واقعاً خاطرات خودم باشند. گاهي فکر ميکردم ديگران آن خاطرات را در ذهنم فرو کردهاند، آن آدمهايي که با من مهربان بودند و ميخواستند خلأهاي زندگي من و خودشان را پر کنند، آنهايي که با اغراق دربار? نظم و هيجان روزهاي يکنواخت و بيهدفمان حرف ميزدند، همانها که دوست داشتند باور کنند ميشود رد پاي هر رويدادي را در گذشته پيدا کرد. به اينجا که ميرسيدم، از خود ميپرسيدم اصلاً آيا چيزي دربار? خودم ميدانم؟ آخر انگار فقط ميدانستم مردم دربار? نوزاديام چه ميگفتند، گاهي هم گفتههايشان با هم تناقض داشت و مجبور ميشدم گفت? کسي را بپذيرم که پافشارياش بيشتر بود و گهگاه آن منِ کمسنوسالترم را برگزينم.»
درباره عبدالرزاق گورنه، نويسند? کتاب «قلب شني»
عبدالرزاق گورنه (Abdulrazak Gurnah)، متولد 1948 در اميرنشين زنگبار که امروزه جزو تانزانياست، داستاننويس، جستارنويس، استاد بازنشست? ادبيات انگليسي و پسااستعماريِ دانشگاه کنت، منتقد و ويراستار تانزانيايي – بريتانيايي و برند? جايز? نوبل ادبيات سال 2021 است.
گورنه در ده? 60 ميلادي و بعد از انقلاب زنگبار، بهعنوان پناهنده به انگلستان رفت و ساکن آنجا شد. از آثار داستاني او ميتوان به رمانهاي «سکوت تحسينبرانگيز»، «بهشت»، «آخرين هديه» و «کنار دريا» اشاره کرد.
دربار? ترجم? فارسي کتاب «قلب شني»
کتاب «قلب شني» با ترجمه و مقدم? نجمه رمضاني و درآمدي بهقلم غلامرضا امامي در معرفي عبدالرزاق گورنه، در انتشارات کتابسراي ميردشتي منتشر شده است. نجمه رمضاني، متولد 1366، مترجم ايراني است. از ترجمههاي او ميتوان به کتابهاي «دبيرستان، بدترين سالهاي زندگيام» و «عشق جايش تنگ است» اشاره کرد.