دختر پالتو قرمز

دختر پالتو قرمز
داستان «دختر پالتو قرمز» درباره، کارمل دختری هشت ساله است. او یک روز مادرش را در یک فستیوال محلی گم می‌کند. بعد از آن مردی او را پیدا کرده و به کارمل می‌گوید پدربزرگش است و باید مدتی با هم زندگی کنند. همچنین می‌گوید: که مادر تصادف کرده و فعلا نمی‌تواند کارمل را بیند. روزها و هفته‌ها سپری می‌شوند و کارمل متوجه می‌شود مرد به نیرو و توانایی خارق‌العاده‌ای از کارمل معتقد است. از طرفی دیگر مادر در تلاش برای یافتن دخترش است و نا امید به جستجو می‌پردازد. کارمل در طرفی دیگر راهی سفری شگفت‌انگیز است، که او را با سوال‌های بسیاری روبه‌رو می‌کند. سوالاتی مانند: اوکیست؟ یا چه آینده و سرنوشتی خواهد داشت؟ و...در بخشی از داستان می‌خوانیم: «بابابزرگ آغوشش را صمیمانه باز می‌کند، گنده‌تر و قوی‌تر از قبل به نظر می‌رسد. سرش بالاست ولی قبلاً همیشه خم بود و از گوشۀ چشم، بالا را نگاه می‌کرد. حالا که سرحال و قوی است، خشنود به نظر می‌آید، نور گل‌بهی آسمان چهره‌اش را روشن کرده و نور به چشمانش افتاده است، موهای سفیدش بلندتر شده‌اند و در نسیم باد می‌جنبند. دست‌هایش به بزرگی بیل هستند و از اینکه سرزنده و شاداب است، ذوق‌زده به نظر می‌رسد. به دوروتی نگاه می‌کنم. چه عجیب! اگر کسی از من بپرسد کدام‌یک را بیشتر دوست دارم،‌ کدام‌یک بهتر است، می‌گویم دوروتی. همیشه بغلم می‌کند و یک‌بار من را یواشکی برد گردش، البته او هم تغییر کرده است.» داستان «دخترپالتو قرمز» توسط «مریم مفتاحی» در 475 صفحه به فارسی برگردانده شده است.

درباره نویسنده: کیت هیمر
رتبه گودریدز: