| کد آیتم: |
140926 |
| بارکد: |
9786227720297 |
| سال انتشار: |
1403 |
| نوبت چاپ: |
12 |
| تعداد صفحات: |
125 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
کتاب «ملکوت» اثر بهرام صادقي
«در ساعت يازده شب چهارشنب? آن هفته جن در آقاي "مودت" حلول کرد.» اين جمل? آغازين کتاب «ملکوت» بهرام صادقي يکي از شروعهاي معروف در ادبيات داستاني ايران است.
کتاب «ملکوت» معروفترين اثر بهرام صادقي است و بيش از داستانهاي ديگرش خوانده شده است.
کتاب «ملکوت» يک رمان کوتاه با درنمايهاي فلسفي و هستيشناختي و حالوهوايي اکسپرسيونيستي و کابوسوار است. بهرام صادقي در اين رمان کوتاه از مرگ و زندگي و از شَر و نابودي و پوچي مينويسد.
کتاب «ملکوت» را با رمان «بوف کور» صادق هدايت مقايسه کردهاند و آن را رماني از تبار «بوف کور» و متأثر از آن دانستهاند.
براساس کتاب «ملکوت» فيلمي هم بهکارگرداني خسرو هريتاش ساخته شده است. اين فيلم، که در سال 1355 در جشنوار? جهاني فيلم تهران به نمايش درآمد، از فيلمهاي ناياب سينماي ايران است و عزتالله انتظامي و بهروز وثوقي و ژاله سام از جمله بازيگراني هستند که در آن ايفاي نقش کردهاند.
داستان «ملکوت» اولين بار در سال 1340 در دوازدهمين شمار? مجل? «کتاب هفته» به چاپ رسيد و بعد در سال 1349 همراه با مجموعه داستان «سنگر و قمقمههاي خالي» بهرام صادقي در يک کتاب توسط انتشارات کتاب زمان تجديد چاپ شد. انتشارات کتاب زمان اما بعداً «ملکوت» را بهصورت کتابي مستقل بازچاپ کرد و اين رمان کوتاه از آن پس هميشه به همين صورت منتشر شده است.
کتاب «ملکوت» را در سالهاي اخير، هم انتشارات نيلوفر و هم انتشارات معين تجديد چاپ کردهاند.
مروري بر کتاب «ملکوت»
شروع کتاب «ملکوت» يادآور کمدي سياه بهرام صادقي در قصههاي طنزآميز اوست اما ديري نميگذرد که داستان وارد حالوهوايي تيرهتر از آن قصهها ميشود و شبحي ترسناک که شبح مرگ است بر رمان سايه مياندازد و حضور اين شبح چنان بر رمان سنگيني ميکند و تيرگي آن چنان غليظ ميشود که ديگر جايي براي زهرخندي که طنزهاي صادقي و نيز صفحات اول کتاب «ملکوت» بر لب مخاطب مينشانند باقي نميماند.
کتاب «ملکوت»، چنانکه از همان جمل? اول آن پيداست، با حلول جن در مردي به نام آقاي مودت آغاز ميشود. آقاي مودت و دوستانش در شبي مهتابي بر سبز? باغي بساط کردهاند که ناگهان جن در آقاي مودت حلول ميکند و اين سرآغاز ورود به جهاني وهمناک و کابوسوار و هراسانگيز در کتاب «ملکوت» است.
دوستان آقاي مودت او را نزد دکتري به نام دکتر حاتم ميبرند که جن را از بدن او بيرون بياورد. اما بهزودي معلوم ميشود که دکتر حاتم نه يک آدم معمولي، که شيطاني در کالبد آدميزاد است. او مردم هراسان از مرگ و طالب عمر جاودان را به بيمرگي وسوسه ميکند و آنگاه، تحت عنوان تزريق داروي بيمرگي به آنها، سمي مهلک را به بدنشان وارد ميکند. هدف دکتر حاتم نابودي همه است.
ديگر شخصيت اصلي کتاب «ملکوت» مردي به نام م. ل. است که تمام اعضاي بدنش قطع شده و تنها دستي برايش مانده که با آن مينويسد. چالش اصلي دکتر حاتم در کتاب «ملکوت» با همين م. ل. است چرا که او با ديگر قربانيان دکتر حاتم فرق دارد و مثل آنها آدمي عادي و معمولي نيست.
در درون م. ل. نيز شيطاني، گويي از جنس دکتر حاتم، نهفته است که او را به شر و گناه و جنايت برميانگيزد و م. ل. از اين بابت با خودش و با درونش درگير است.
صادقي در کتاب «ملکوت» پرسشهايي فلسفي را درباب مرگ و زندگي و معماي وجود انسان پيش ميکشد و از هراس از مرگ مينويسد و از اينکه چگونه انسانها از ترسِ مرگ به آغوش آن پناه ميبرند.
کتاب «ملکوت» از دو زاوي? ديد سومشخص و اولشخص روايت ميشود. راوي اولشخص کتاب «ملکوت» م. ل. است که دکتر حاتم او را در اتاقي عجيب بستري کرده است.
در بخشي از کتاب «ملکوت» از زبان م. ل. ميخوانيد: «... و بعد ديگر همه چيز سياه شد، گويي ناگهان روز به پايان رسيد. پردههاي مخمل شبرنگ کالسکه را آويختند، در را بستند و شکو کمکم کرد تا تکيه بدهم. آن روز هنوز دست چپ و پاي راست و گوشها را با خود به همراه ميبردم و لابد بسيار سنگينتر از امروز بودم، زيرا به ياد ميآوردم که شکو ميگفت:
- م. ل، م. ل، شما مرا له کرديد.
من او را له کردم؟ نه، نه، او خدمتکار من است، پيشکار من است، راننده و همهکار? من است و حق ندارد اينطور حرف بزند. همه از اين قبيل سخنها به من گفته بودند و من گمان ميکردم که شکو ديگر دلم را نخواهد شکست، همان شکو که از ميان زبالهها و بيغولهها بيرونش کشيدم و آب و نان و زندگي خوب بهاش دادم، شکوي بيچاره! اکنون در سرداب خان? دکتر حاتم چه ميکني؟ آيا تو هم به ياد آن روزها و شبهاي دراز سفر مغرب هستي که روبهروي من در کالسکه نشسته بودي و در فراز و نشيب راه بالا و پايين ميپريدي و چرت ميزدي و به اطراف ميخوردي؟ و يا از اينکه اين روزها من سبکتر شدهام و امروز و فردا سبکتر خواهم شد خوشحال هستي؟ شايد هم دفتري فراهم آوردهاي که حماقت مرا تکرار کني، يعني در آن خاطرات بنويسي و از من و ديگران خوب و بد بگويي، کاري که با زبانت هرگز نتوانستهاي انجام بدهي. چه ميدانم؟ آه، چه ميدانم؟ اما اينقدر ميدانم که من تو را له نکردم، هرگز... من تو را لال کردم!
چه نگاه مضطرب و مأيوسي داشتي وقتي که دستهاي گرسنه و حريص من زبانت را از کام بيرون ميکشيد!».
دربار? بهرام صادقي، نويسند? کتاب «ملکوت»
بهرام صادقي، متولد 1315 در نجفآباد اصفهان و درگذشته به سال 1363، داستاننويس ايراني بود. صادقي، جز قصهنويسي، دستي هم در سرودن شعر داشت و شعرهايش را با نام مستعار صهبا مقداري، که درهمريخت? نام و نام خانوادگي اوست، در نشريات منتشر ميکرد. اما آنچه او را در تاريخ ادبيات ماندگار و شاخص کرد، قصههايش بود. صادقي استاد کُمدي سياه و خلق موقعيتهاي آبزورد و نويسندهاي خلاق با طنزي هوشمندانه و تکنيکها و شيوههاي بديع در قصهنويسي بود.
عدم قطعيت يکي از ويژگيهاي آثار بهرام صادقي است و اين يکي از عواملي است که او را به پيشگام داستان پُستمدرن در ايران بدل کرده است. او در دورهاي دست به نوشتن قصههايي در حالوهواي آثار پستمدرن زد که در ايران حرفي از پُستمدرنيسم نبود.
از بهرام صادقي تنها دو کتاب «سنگر و قمقمههاي خالي» و «ملکوت» و نيز قصههايي پراکنده به جا مانده است.