موصل، بدون پریچهر
نویسنده: حسین قسامی
ناشر: چشمه
دسته بندی: داستان ایرانی
297,500 ریال
کتاب «موصل، بدون پریچهر» نوشتۀ حسین قسامی
رمانی درباره عشق و گمشدگی و سرگشتگی و خیر و شر و خشونت و اضطرابهای وجودی. رمان «موصل، بدون پریچهر»، نوشتۀ حسین قسامی، ما را با خود به سفری درونی و بیرونی میبرد. «موصل، بدون پریچهر» هم سفری است در مکان و هم سفری در ژرفای وجود و تناقضهای وجودی. این رمان همچنین ما را با خود به خاورمیانهای میبرد که کابوس داعش بر آن سایه افکنده است. در رمان «موصل، بدون پریچهر» با گرهخورگی زندگی روزمره در تهران معاصر، خشونت داعش در خاورمیانه، خشونت پنهان و زیرپوستیتر در متنِ زندگی اجتماعی انسانها و نیز با عشقی گمشده و دغدغهها و دلمشغولیهای فلسفی مواجهیم و اینها همه در اثری قصهگو به هم میپیوندند؛ اثری که مخاطب را برای سردرآوردن از آنچه رخ داده و در حال رخ دادن است با خود همراه میکند.
مروری بر رمان «موصل، بدون پریچهر»
راوی رمان «موصل، بدون پریچهر» جوانی است به نام آرمان نجات که عاشق دختری به نام پریچهر است. پریچهر دانشجوی ادبیات است و آرمان دانشجوی فلسفه و درگیر با پایاننامهاش که درباره لویناس است. آرمان مفهوم «دیگری» را در فلسفۀ لویناس درک نمیکند و سخت درگیر دلهره وجودیِ مسئولیت در برابر «دیگری» است و این مفهوم فلسفی را به آنچه در زندگی روزمره با آن مواجه میشود و نیز خشونتی که در خاورمیانه در جریان است و آرمان آن را در صفحۀ گوشی موبایلش تماشا میکند پیوند میزند. او از سویی درگیر با قیودی اجتماعی و فرهنگی است که نمیگذارند عشقاش به پریچهر را تمام و کمال بروز دهد. معمای رمان «موصل، بدون پریچهر» آنجا رقم میخورد که پریچهر ناپدید میشود و آرمان، که عشق خود را گم کرده است، به جستجوی او برمیآید. رمان اینگونه آغاز میشود:
«خیره ماندهام به تنِ بیسر مرد عراقی. به خونی که اطراف جسدش ریخته. به رگهای مُقطعی که از بُریدگی گردن بیرون جهیدهاند...
صدای پریچهر به خود میآوردم. "یهبند سرت تو گوشیهها."
سر میکشد که نگاه کند. نمیگذارم. حیف چشمهای پریچهر که بیفتد به این تصاویر. این عکسها پُر مرگاند. مرگ میآورند. مرگ کجا و چشمهای سرزندهی پریچهر کجا؟
اخمها را درهم میکشد. چین میافتد میان کمان ابروهاش. "نکنه داری با دخترها چت میکنی؟"
جوابش را نمیدهم تا دوباره بگوید. صدای پریچهر نه یک صوت که انگار یک هستی مجسّم است. میبینمش. مثل این آفتاب پاییزی. مثل این درختهای چنار. مثل کلاغها که قارقارشان یکبند توی گوشمان زنگ میزند و حتی وقتهایی که نیستند، وقتهایی که سرشاخهی چنارها خلوت است، باز هم این قارقارشان هست. مثل این پسرها و دخترهای کیفبهدست که لابد دارند از کلاس برمیگردند. مثل اساتید کتوشلوارپوش که اینجا و آنجا پنهانی، دور از چشم دانشجوها، سیگار دود میکنند و بعد تنداتند میانبُر میزنند از وسط درختها تا به کلاس بعدیشان برسند...
پریچهر پشت میکند و راه میافتد.
"کجا؟"
برمیگردد؛ به خنده. "چه عجب، آقا بالاخره زبون وا کردن." دو قدم به طرفم میآید و میایستد. دست راست را سایهبان چشمها میکند. "کلاس دارم."
"همینجا منتظرتم."
دست تکان میدهد و میرود. نه، نمیرود. نرمهبادی که میوزد میبردش. غوطهخوران در باد عرض حیاط را طی میکند تا برسد به پلهها و آهووار پلهها را دوتایکی بالا برود، برود توی سالنی که سردرش تابلوِ دانشکدهی ادبیات دارد.
باز گوشیام را درمیآورم و زل میزنم به تصویر تنِ بیسر مرد عراقی. همچه مرگی باید خیلی زجرآور باشد. اینکه سر را گوشتاگوش ببُرند و بیندازند روی خاک. تنِ بیسر آنقدر در خاکوخون دستوپا میزند تا بمیرد. نه، مرگ نیست این. مرگ همان دم که تیزیِ کارد پوست گلو را وامیجراند میآید. میآید و میرود. بعد دیگر سکون است. نمیشود به سکونِ بعد از دستوپازدن گفت مرگ. هرچه هست مرگ نیست. پس چیست؟ نمیدانم. از کجا بدانم من؟
توی تصویر پاهای آدمها معلوم است. لابد کسانی موقع سربُریدنِ مرد دورتادورش حلقه زده بودهاند و بعد که عکاس عکس انداخته پاهاشان، پاهای زمخت و سیاهشان، مانده توی قاب. ها، همینطور بوده... حتماً اینها که دمپایی قهوهای دارند پاهای یک کافهچی هستند. تا پیش از این غروببهغروب زغالِ گلانداخته میگذاشته روی سرقلیانها و میبرده برای مشتریانی که بیشترشان مردان پابهسنگذاشته بودهاند. عشقش این بوده که دم کافهاش روی چارپایه بنشیند و به ترانههای رادیو گوش بدهد. همراه اُم کلثوم و ناظم غزالی دم میگرفته و میخوانده. آی میخوانده. ولی بعد که اینها - اینها که سیاه میپوشند و سر میبُرند - پیداشان شده، بساط کافه را برچیده و نشسته کنج خانه. دیگر نه پیچ رادیو را چرخانده، نه ریشش را تراشیده. فقط گاهبهگاه میآمده توی کوچه و خیابان سروگوشی آب میداده و باز برمیگشته خانه. یکبار هم اتفاقی خورده به مراسم سربُری. سربُری نه، اعدام. قاتی جمعیت ایستاده به تماشا. ایستاده جایی که پایش توی قاب عکاسی بوده که باید از مراسم عکس میانداخته.»
رمان «موصل، بدون پریچهر» در نشر چشمه منتشر شده است. این رمان در مجموعۀ «کتابهای قفسهی آبی» نشر چشمه که آثار ژانری، قصهگو و جریانمحور را شامل میشود به چاپ رسیده است.
درباره حسین قسامی، نویسنده رمان «موصل، بدون پریچهر»
حسین قسامی، متولد 1368 در آباده استان فارس، داستاننویس ایرانی است. قسامی دارای فوق لیسانس فلسفه است. رمانهای «بریدگی»، «خاکسپاری ماهیها» و «رقصِ گُراز» از دیگر آثار داستانی حسین قسامیاند.
رتبۀ رمان «موصل، بدون پریچهر» در گودریدز: 4.18 از 5.
دسته بندی: | علوم انسانی |
موضوع اصلی: | ادبیات |
موضوع فرعی: | داستان ایرانی |
زبان: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
تعداد صفحه: | 104 |
نظرات اهل ادبیات را بخوانید با چشم باز انتخاب کنید
بررسی سلامت فیزیکی کتاب ها پیش از ارسال با درج مهر کنترل کیفی
ارسال کتاب در بسته بندی ویژه هدایا؛ به نام شما یا به صورت ناشناس
سفارش از شما، تحویل به موقع از ما
پیشنهاد بنوبوک