موصل، بدون پریچهر
حسین قسامی
چشمه
دسته بندی: داستان-ایرانی
| کد آیتم: |
1521524 |
| بارکد: |
9786220107934 |
| سال انتشار: |
1400 |
| نوبت چاپ: |
2 |
| تعداد صفحات: |
104 |
| نوع جلد: |
شومیز |
| قطع: |
رقعی |
کتاب «موصل، بدون پريچهر» نوشت? حسين قسامي
رماني درباره عشق و گمشدگي و سرگشتگي و خير و شر و خشونت و اضطرابهاي وجودي. رمان «موصل، بدون پريچهر»، نوشت? حسين قسامي، ما را با خود به سفري دروني و بيروني ميبرد. «موصل، بدون پريچهر» هم سفري است در مکان و هم سفري در ژرفاي وجود و تناقضهاي وجودي. اين رمان همچنين ما را با خود به خاورميانهاي ميبرد که کابوس داعش بر آن سايه افکنده است. در رمان «موصل، بدون پريچهر» با گرهخورگي زندگي روزمره در تهران معاصر، خشونت داعش در خاورميانه، خشونت پنهان و زيرپوستيتر در متنِ زندگي اجتماعي انسانها و نيز با عشقي گمشده و دغدغهها و دلمشغوليهاي فلسفي مواجهيم و اينها همه در اثري قصهگو به هم ميپيوندند؛ اثري که مخاطب را براي سردرآوردن از آنچه رخ داده و در حال رخ دادن است با خود همراه ميکند.
مروري بر رمان «موصل، بدون پريچهر»
راوي رمان «موصل، بدون پريچهر» جواني است به نام آرمان نجات که عاشق دختري به نام پريچهر است. پريچهر دانشجوي ادبيات است و آرمان دانشجوي فلسفه و درگير با پاياننامهاش که درباره لويناس است. آرمان مفهوم «ديگري» را در فلسف? لويناس درک نميکند و سخت درگير دلهره وجوديِ مسئوليت در برابر «ديگري» است و اين مفهوم فلسفي را به آنچه در زندگي روزمره با آن مواجه ميشود و نيز خشونتي که در خاورميانه در جريان است و آرمان آن را در صفح? گوشي موبايلش تماشا ميکند پيوند ميزند. او از سويي درگير با قيودي اجتماعي و فرهنگي است که نميگذارند عشقاش به پريچهر را تمام و کمال بروز دهد. معماي رمان «موصل، بدون پريچهر» آنجا رقم ميخورد که پريچهر ناپديد ميشود و آرمان، که عشق خود را گم کرده است، به جستجوي او برميآيد. رمان اينگونه آغاز ميشود:
«خيره ماندهام به تنِ بيسر مرد عراقي. به خوني که اطراف جسدش ريخته. به رگهاي مُقطعي که از بُريدگي گردن بيرون جهيدهاند...
صداي پريچهر به خود ميآوردم. "يهبند سرت تو گوشيهها."
سر ميکشد که نگاه کند. نميگذارم. حيف چشمهاي پريچهر که بيفتد به اين تصاوير. اين عکسها پُر مرگاند. مرگ ميآورند. مرگ کجا و چشمهاي سرزندهي پريچهر کجا؟
اخمها را درهم ميکشد. چين ميافتد ميان کمان ابروهاش. "نکنه داري با دخترها چت ميکني؟"
جوابش را نميدهم تا دوباره بگويد. صداي پريچهر نه يک صوت که انگار يک هستي مجسّم است. ميبينمش. مثل اين آفتاب پاييزي. مثل اين درختهاي چنار. مثل کلاغها که قارقارشان يکبند توي گوشمان زنگ ميزند و حتي وقتهايي که نيستند، وقتهايي که سرشاخهي چنارها خلوت است، باز هم اين قارقارشان هست. مثل اين پسرها و دخترهاي کيفبهدست که لابد دارند از کلاس برميگردند. مثل اساتيد کتوشلوارپوش که اينجا و آنجا پنهاني، دور از چشم دانشجوها، سيگار دود ميکنند و بعد تنداتند ميانبُر ميزنند از وسط درختها تا به کلاس بعديشان برسند...
پريچهر پشت ميکند و راه ميافتد.
"کجا؟"
برميگردد؛ به خنده. "چه عجب، آقا بالاخره زبون وا کردن." دو قدم به طرفم ميآيد و ميايستد. دست راست را سايهبان چشمها ميکند. "کلاس دارم."
"همينجا منتظرتم."
دست تکان ميدهد و ميرود. نه، نميرود. نرمهبادي که ميوزد ميبردش. غوطهخوران در باد عرض حياط را طي ميکند تا برسد به پلهها و آهووار پلهها را دوتايکي بالا برود، برود توي سالني که سردرش تابلوِ دانشکدهي ادبيات دارد.
باز گوشيام را درميآورم و زل ميزنم به تصوير تنِ بيسر مرد عراقي. همچه مرگي بايد خيلي زجرآور باشد. اينکه سر را گوشتاگوش ببُرند و بيندازند روي خاک. تنِ بيسر آنقدر در خاکوخون دستوپا ميزند تا بميرد. نه، مرگ نيست اين. مرگ همان دم که تيزيِ کارد پوست گلو را واميجراند ميآيد. ميآيد و ميرود. بعد ديگر سکون است. نميشود به سکونِ بعد از دستوپازدن گفت مرگ. هرچه هست مرگ نيست. پس چيست؟ نميدانم. از کجا بدانم من؟
توي تصوير پاهاي آدمها معلوم است. لابد کساني موقع سربُريدنِ مرد دورتادورش حلقه زده بودهاند و بعد که عکاس عکس انداخته پاهاشان، پاهاي زمخت و سياهشان، مانده توي قاب. ها، همينطور بوده... حتماً اينها که دمپايي قهوهاي دارند پاهاي يک کافهچي هستند. تا پيش از اين غروببهغروب زغالِ گلانداخته ميگذاشته روي سرقليانها و ميبرده براي مشترياني که بيشترشان مردان پابهسنگذاشته بودهاند. عشقش اين بوده که دم کافهاش روي چارپايه بنشيند و به ترانههاي راديو گوش بدهد. همراه اُم کلثوم و ناظم غزالي دم ميگرفته و ميخوانده. آي ميخوانده. ولي بعد که اينها - اينها که سياه ميپوشند و سر ميبُرند - پيداشان شده، بساط کافه را برچيده و نشسته کنج خانه. ديگر نه پيچ راديو را چرخانده، نه ريشش را تراشيده. فقط گاهبهگاه ميآمده توي کوچه و خيابان سروگوشي آب ميداده و باز برميگشته خانه. يکبار هم اتفاقي خورده به مراسم سربُري. سربُري نه، اعدام. قاتي جمعيت ايستاده به تماشا. ايستاده جايي که پايش توي قاب عکاسي بوده که بايد از مراسم عکس ميانداخته.»
رمان «موصل، بدون پريچهر» در نشر چشمه منتشر شده است. اين رمان در مجموع? «کتابهاي قفسهي آبي» نشر چشمه که آثار ژانري، قصهگو و جريانمحور را شامل ميشود به چاپ رسيده است.
درباره حسين قسامي، نويسنده رمان «موصل، بدون پريچهر»
حسين قسامي، متولد 1368 در آباده استان فارس، داستاننويس ايراني است. قسامي داراي فوق ليسانس فلسفه است. رمانهاي «بريدگي»، «خاکسپاري ماهيها» و «رقصِ گُراز» از ديگر آثار داستاني حسين قسامياند.
رتب? رمان «موصل، بدون پريچهر» در گودريدز: 4.18 از 5.